من نانا هستم، یک دختر باهوش و زیبا. وقتی به من نگاه میکنید، شاید فکر کنین که من فقط یک سگ هستم، باید به همگی بگم که اشتباه میکنید من یک پرنده تمام عیار هم هستم. میتونم حسابی رو هوا بپرم. البته وقتی که روی دیوار گربه ببینم که تلاش میکنم بیشتر هم بپرم.من توی پناهگاه که بودم مدام به سگهایی که روی پشت بام با بیخیالی تمام راه میرفتن، واق میزدم
و به سمتشون میپریدم. همونجا بود که حسابی تمرین کردم تا بتونم رکورد پرش ارتفاعم رو بهتر کنم.
من و “هاسکی” برادر مهربونم، هر دو در یک روز، شانس بهمون رو نشون داد و هر دو برگزیده شدیم تا بریم پیش یه خانواده مهربون.آقای عارفی مهربون هر دوی ما رو انتخاب کرد و هر دو رفتیم به یه خونه خوب در دل یک باغ سرسبز و زیبا.ما وقتهایی که برای خانواده مون مهمونی میاد، میریم حیاط پشتی، که اتفاقا خیلی دنج و با صفاست، اونجا دوتایی کلی استراحت میکنیم و با هم دیگه خلوت می کنیم.
من و “هاسکی” دوستای خیلی خوبی برای “رادین” کوچولو شدیم و هر سه تایی هر روز کلی با هم بازی میکنیم و خوش میگذرونیم. گاهی هم برای پیاده روی بیرون میریم.من و هاسکی تا به حال چند بار هم برای دیدن دوستامون اومدیم پناهگاه، یه چند ساعتی با بقیه احوالپرسی کردیم و دوباره برگشتیم.ما روزهای خیلی شادی رو تو خونه زیبا و امن مون میگذرونیم و خیلی اهل خرابکاری نیستیم. میدونیم نباید به گلها و سبزی ها آسیب بزنیم. ما میشنویم که خانواده مون دارن ازمون تعریف میکنند و میگن: نانا و هاسکی بچه های خیلی دانایی هستند، ما هم قند تودلمون آب میشه و دُم زنان میریم به سمتشون که خودمون رو واسه شون لوس کنیم.من و هاسکی برای همه دوستانمون تو وفا آرزوهای خوب داریم و دلمون میخواد اونا هم روزی یک خونه خوب با خانواده مهربون پیدا کنند.