0 Items

آماندا و جیسون ریناارت ، ۲۳ آبان ۱۳۹۰ –  انتاریو ، کانادا

سلام دوستان من کُپُلم؛

من خیلی خوشحالم که اینجا پیش خانواده جدیدم در کانادا زندگی میکنم. اونها اسم منو عوض کردند و صدام می کنند “پولو” ، چون توی یک سفر به ونیز با زندگی “مارکوپولو”  آشنا شدند و فکر می کنند که من هم مثل “مارکوپولو” دنیا را گشته ام. من در نوامبر به پدر، مادر و برادر بزرگم که اسمش  “خرسی” هست پیوستم.

از دنیا رفتن سگ قبلی خانواده که یک فرشته کوچک به اسم “مکّی” بود ، باعث شد که من زندگی جدیدم را با خانواده عزیزم شروع کنم.  آنها من را “امید” زندگیشان می دانند و من به خاطر عشقی که بهشان دارم مثل رادار گوشهام همیشه تیزه  و مراقبم که اتفاقی برایشان نیفتد. برادر بزرگم “خرسی” داره یواش یواش عادت میکنه به داشتن یک خواهر بازیگوش مثل من. ما خیلی دوست داریم که با هم بدویم.

هفته قبل، پدر و مادرم من را بردند به محل مورد علاقه برادرم “خرسی” . یک مزرعه بزرگ با یک استخر آب بزرگ در وسطش. من زودی پریدم توش ولی وای که چقدر سرد بود. حالا همش منتظرم که زودتر هوا گرم بشه تا من بتونم مثل “خرسی” شنا کنم. خیلی هم خوشحالم که این تابستان ، با خانواده به یک خانه بزرگتری میریم که هم به مزرعه نزدیکتره و هم حیاط بزرگتری داره.

دلم میخواد که از همه اونهایی تشکر کنم که باعث شدند من به خانواده جدیدم برسم . مامانم چند تا از عکس های من را توی این نامه گذاشته و به زودی عکس های شنای من در استخر را برایتان می فرسته.

بوسه های فراوان  پولو- کپل

Related Posts

لیدی – توتک خانواده لوستلت و بیگلی، ۱۷ مهر ۱۳۹۳، بکرسفیلد، کالیفرنیا روزی که قرار بود با لیدی -توتک- آشنا بشویم سگ دیگرمان بلیز را هم با خودمان بردیم تا آنها ه...
داستان سفر لکسی (نسیم) به مونترال... امروز سالگرد به هم رسیدن من و لکسی است... ۶سال شد.. ۲۷ می سال ۲۰۱۵ بود که نسیم (و حالا لکسی) وارد زندگیم شد و اونو بهتر کرد. همیشه دلم می خواست سگی...
جنی ( جونی) زوبین موبدشاهی- ۲۷ شهریور ۱۳۹۰- مورگان هیل - کالیفرنیا ما تابستان پارسال یک عکس و چند خط در مورد جنی در فیسبوک گذاشتیم: جنی یک سگ ماده خیلی‌ مهربون...
پایرت: از خانه وحشت تا تورنتو... کوچولوترین نجات یافته خانه وحشت بود. وقتی رضا فقط با یک دستش اونو گرفت جلوی دوربین و گفت: "این بچه هم چشمش داغونه"، کسی نمیدونست سرنوشتش به کجا می...
Share This