خانواده ایرانی – ۸ اسفند ۱۳۸۹- واشنگتن دی سی
اگه یه نفر ساعت ۱۰ صبح از جلوی پنجره ما رد بشه یه پسر سه ساله رو میبینه که یه ساندویچ کره بادوم زمینی رو سرش گذاشته و داره رو انگشتای پاش آهسته قدم برمی داره و یه سگ بزرگ سیاه و سفید هم داره با اشتها دنبالش میره. همین سگ بعد از ظهر به آرامی دختر و پسر کوچیک منو دنبال میکنه و با هم گرگم به هوا بازی میکنند. اون سگ دوشیزه پتیه.
ما سرپرستی اونو وقتی چند ماهی بیشتر نداشت قبول کردیم که از طریق فرانک جون انجام شد و از وفا پیش ما اومد. من تا به حال سگی با مزه تر از اون ندیدم. او موقع نزدیک شدن به هر چیز تازهای احتیاط میکنه حتی اگر این چیز تازه یه رو بالشتی گلدار باشه و کشف این چیز جدید تبدیل میشه به بازی قایم موشک! اما اون سگ باهوشیه. شاید پلو تنها غذائی باشه که عاشقانه و با همه وجود دنبالش میره. هر چی باشه بوی سرزمینش عمیقا با اون در هم پیچیده شده همونطور که با سرپرستاش…
این هم داستان پتی که در ماه ژانویه روی فیسبوک گذاشتیم:
پتی توله سگ مادهای که بدنش را جرّب گرفته بود و به خاطر آزاری که دیده بود مدام سرو صدا میکرد و اینطوری بود که اسمش را پتی گذاشتیم
پتی کم کم گذشته سختش را فراموش کرد و جربش کاملا خوب شد و تبدیل به دختر زیبا و ساکت و مهربانی شد که دل هر بازدیدکنندهای را به دست میآورد.
ولی متأسفانه ۲ ماه پیش که به پناهگاه رفت با همون خصلتش که دوست داره با همه زود دوست بشه کار دست خودش داد و به سر و کول سهراب قلدر پیچید و یک چشمش زخمی شد و دوباره راهی قرنطینه شد.
هر کسی که به قرنطینه بیاد اول از همه با استقبال گرم پتی رو به رو میشه و به آنهایی که میشناسه بوس هم میده!
با همه سگها زود دوست میشه و بازی میکنه..اگر هر کدوم از سگها را به خاطر شیطنت دعوا کنیم پتی فوری میره کنارش تا بهش محبت کنه…