0 Items

 

دکتر شبنم بلالی ادین و آقای مارک ادین – ۹ شهریور ۱۳۸۹ ـ آمریکا

 

امسال تابستان وقتی‌ برای دیدن مادرم به ایران رفته بودم، مسئولان پناهگاه وفا از من پرسیدند آیا می‌‌توانم توله ‌ای به نام دریا را که خانمی به اسم شبنم انتخاب کرده بود همراه خودم به آمریکا ببرم یا نه. من موافقت کردم. در ضمن آنها می خواستند که من چند هفته‌ای هم از او نگهداری کنم چون شبنم نمی توانست بلافاصله او را پیش خودش ببرد. با این هم موافقت کردم. دریا را روز قبل از پرواز به من تحویل دادند. در طی‌ روز چند بار او را برای راه رفتن بیرون بردم چون هنوز یاد نگرفته بود که نباید توی خانه دستشویی‌ بکند. چند بار توی خانه یه کارهایی از او سر زد، اما خیلی‌ زود یاد گرفت که جای این کارها بیرون از خانه است، نه توی خانه. در طول شب چندین بار به خاطر دوری از دوست خوبش که یکی‌ دیگر از توله‌های پناهگاه بود گریه و داد و فریاد سر داد. به همین علت وقتی‌ که وقت خواب شد او را بغل کردم و در رختخوابم گذاشتم. او کنارم دراز کشید و تمام شب را خوابید، بدون این که گریه کند یا جایش را خیس کند.

وقتی‌ وارد آمریکا شدیم، سگ‌ من مکس فورا به استقبال دریا آمد. او دوست داشت جلوی دریا بدود تا دریا تعقیبش کند، و دریا هم همین کار را می کرد. دیدن توله کوچکی که  داشت مکس، یک سگ‌ بزرگ و بالغ، را دور حیاط دنبال می کرد خیلی‌ خنده دار بود. ما  زمین بزرگ پر درختی داریم و  این دو تا با دویدن در این فضای بزرگ حسابی‌ خوش می‌‌گذراندند. برای مکس حفاظ نامرئی گذاشته بودیم و او از محوطه خودمان خارج نمی‌‌شد. دریا که سگ‌ باهوشی بود  دنباله روی مکس بود و هر کار که او می‌‌کرد دریا هم همان کار را می‌‌کرد و چیزهای زیادی از مکس یاد می‌‌گرفت. پسرم بیژن کم کم شروع کرد به آموزش او  و به او یاد میداد که وقت گرفتن غذا و تنقل از دست او بنشیند. هنوز هم هر از گاه دریا توی خانه  خودش را خیس می کرد، اما کم کم داشت متوجه این موضوع‌ها می‌‌شد.

دریا اسباب بازی‌های مکس را برمی داشت و با آنها بازی می‌‌کرد و بعد توی رختخواب او دراز می‌‌کشید و توی بغلش می‌‌خوابید. آن دو تا واقعا از هم خوششان می‌‌آمد و تمام مدت در حال بازی و دوستانه گاز گرفتن و جویدن سر و گوش هم بودند. به نظر می‌‌رسید که دریا چیزی از نژاد پوینتر در خودش دارد چون  وقتی‌ سنجاب میدید بی‌ حرکت میشد و یکی‌ از پاهای جلویش را بلند می‌‌کرد  که صحنه فوق‌العاده زیبایی‌ بود. دو هفته بعد از ورود دریا به کانکتیکات، شبنم تلفن کرد و گفت آماده است که دریا را تحویل بگیرد و من او را برایش فرستادم.

  شیدا

 

Related Posts

بیلی خانواده دانهام - ۲۸ مهر ۱۳۸۹ – ونکوور، کانادا سلام، من بیلی هستم و خانواده دانهام سرپرستی منو قبول کردند. در ۲۰ اکتبر، ۲۰۱۱ من از ایران به ونکوور ک...
تنگو مارک و ناتالی - ۲۹ دی‌ ۱۳۹۲ - تریسی، کالیفرنیا در یکی از روزهای زیبای بهاری (بیستم فروردین) پیامی از خانم آذری دریافت کردم: "7 توله بی پناه و شیرخو...
ریپلی (ویولت) ریپلی (ویولت) دنی جانسون و بن سارب - ۲۵ مهر ۱۳۹۴ - سیاتل واشنگتن ریپلی که قبلا اسمش ویولت بود از اکتبر ۲۰۱۵ به خانواده ما پیوست. ما همیشه دلمان می خوا...
بابی   خانواده سعیدی - ۲ آذر ۱۳۸۹ ‌- ادمونتون کانادا   بابی: غول مهربان سگی را عضو خانواده کردن هم به نوبه خود تجربه جالبیست! ما همیشه ...
Share This