0 Items

اواخر اسفندماه سال 1402 بود که یک کوچولوی معصوم با عفونت شدید گوش تحویل پناهگاه داده شد. در طی درمان مشخص شد که هر دو گوش تومور داره، پس جراح مجبور به برداشتن هر دو گوش شد. اسمش شد توتک. سگ کوچولو و ترسویی که مدام میلرزید ولی با اینکه ناشنوا بود تونست دل چند نفر را تسخیر کنه.

داستانش رو از زبان رویا یکی از سرپرست هاش بشنوید:

«ما اولین بار توتک رو توی اینستاگرام دیدیم…

همون‌جا بود که دل‌مون رفت و تصمیم گرفتیم برای دیدنش بریم پناهگاه «وفا».…

اونجا بود که با توتک آشنا شدیم— فرشته‌ای کوچولو که شبیه توت ‌سفیده و با یه دنیا مهربونی به چشم‌هامون خیره شد.

توتک به خاطر یک  توده، توی عمل جراحی گوش‌هاش رو از دست داده بود.

اما چیزی که داشت، خیلی بزرگ‌تر بود:  یه قلب پر از عشق، یه نگاه که حرف می‌زد، و یه روحیه‌ی فوق‌العاده.

بعد از بررسی‌های لازم، سرپرستیش رو به ما سپردن. تمیز، سالم و بی‌نهایت دوست‌داشتنی.

درستِ که گوش‌هاش صدا رو نمی‌شنون، ولی قلبش پُره از موسیقیِ عشق و آرامش…

ما توتک رو نخریدیم، پیداش کردیم، جایی که خیلی‌ها منتظر پیدا شدنن.

اگه دنبال همراهی واقعی‌ هستی، به پناهگاه‌ها سر بزن… شاید دوستِ واقعی‌ت اونجا منتظرته.

لطفاً حیوان نخرید. خرید یعنی حمایت از توله‌کشی، یعنی دردِ تکرارِ تولید و رنجِ مادری که فقط برای فروش به دنیا میاره.

سرپرستی یعنی نجات، یعنی عشقِ بدون قفس.

امیدواریم توتک پیش ما زندگی آرومی داشته باشه… همون‌قدری که خودش به زندگی‌مون آرامش آورده.

و در آخر، از ته دل ممنونیم از تیم مهربون و دلسوز پناهگاه وفا، که با همه‌ی سختی‌ها، با عشق از این فرشته‌ها مراقبت می‌کنن.

شاید اگه اونا نبودن ما هیچ وقت توتک رو نمیدیدیم.»

Related Posts

لاکی نغمه امینی ـ ۲۰ اسفند ۱۳۸۹-  فریدون کنار ، مازندران   سلام، اسم من لاکیه این اسمو مامان نغمه وقتی رفتم خونشون برام انتخاب کرد.تا همیشه شاد و خوش‌...
جویی و گندم من جویی هستم.  یک پسر بازیگوش و زیبا. همون چند ماهی که تو پناهگاه بودم همه جا رو گذاشته بودم روی سرم بسکه مدام سر به سر بقیه میذاشتم. فکر میکنم الان ک...
نانا و هاسکی من نانا هستم، یک دختر باهوش و زیبا. وقتی به من نگاه میکنید، شاید فکر کنین که من فقط یک سگ هستم، باید به همگی بگم که اشتباه میکنید من یک پرنده تمام عیا...
قصه پنیه پنبه رو یک زن و شوهر جوان چندین ماه پیش بخاطر شکایت همسایه‌ها از سمت طالقان آوردن. دوستش داشتن و جمعه‌ها میومدن دیدنش‌. ازشون پرسیدیم پنبه رو موقت سپر...
Share This