0 Items

سلام. اسم من ذغاله. این اسمیه که خانواده جدیدم روم گذاشتن.

میخوام براتون تعریف کنم که چه جوری من صاحب یک خانواده مهربون شدم.

من حدودا یک سال و نیمه هستم …قبلا یک جایی زندگی میکردم که آدم هایی که به ما اهمیتی نمیدن و فقط پول براشون مهمه، از ما میخواستن که مدام براشون بچه به دنیا بیاریم تا اونها هم بفروشن. یادم نیست چه جوری رفتم اونجا ولی خب چون من نتونستم بچه دار بشم، اون آدم ها من و چند تا از دوستامو تو همون خونه رها کردن و رفتن. ما گرسنمون بود و سروصدا میکردیم، همسایه ها که از سرو صدای ما کلافه شده بودن به پناهگاه وفا زنگ زدن و اونا هم اومدن ما رو بردن.

پناهگاه امن بود، اما شلوغ. من اصلا حوصله اونجارو نداشتم دلم یه خونه گرم و آروم می خواست با یک مامان و بابای مهربون و حتی یک خواهر جون مهربون.

معمولا تنها و غمزده بودم. یکی از داوطلب های مهربونی که جمعه ها میامد دیدنمون منو خیلی دوست داشت و وقتی دید تنها و غمگینم، منو برد خونشون. اونجا خیلی جای خوبی بود با یک بابای خیلی مهربون. اون آقای مهربون منو حمام و موهامو اصلاح کرد و من شدم یک دختر تمیز و مرتب.

بعد چند روز رفتیم مسافرت طولانی خونه خاله فاطی، عمو محمد و دخترشون بیتا. اونا منو خیلی دوست داشتن.

بعد چند روز متوجه شدم که قراره اینها خانواده جدید من باشن. یعنی داستان سیندرلا رو شنیدید، اون داستان منه.

اونا واقعا مهربونن و عاشق منن و منم واقعا عاشقشون شدم.

Related Posts

تن تن و ساشا من تن تن هستم، یک پسر خوشتیپ و باوقار. با وجود جوان و کم سال بودنم، زندگی پرفراز و نشیب و سختی رو از سرگذروندم و داستان های زیادی از سرگذشتم دارم که ب...
جسی و بلک من جسی هستم، دختری زیبا با تن پوش طلایی رنگ.من خیلی کوچولو و درمانده بودم وقتی به پناهگاه وفا اومدم. یکسالی اونجا با دوستان خوبم زندگی کردم تا ... یک ...
سزار (گاسپایک) من سزار هستم، البته نام قبلی من گاسپایک بود.من توله خیلی ضعیف و آسیب دیده ای بودم وقتی خانواده نازنین "آرش" من رو نجات دادند و پس ازبهبودی به پناهگاه ...
طلا، پرنیان و شبرخ طلا آن سگ زیبای طلایی رنگ که نمی دانست دارد به خانه همیشگی و زیبایی میرود چندان دل خوشی از سوار ماشین شدن نداشت و با چشم هایی پرسش برانگیز نگاهم میکرد...
Share This