0 Items

برای بعضی ها به خاطر شرایطشان هیچ امیدی به آینده و خوشبخت شدن نیست، اما شانس یکباره از راه میرسد و زندگیشان را دگرگون میکند.
برای ویلی و ناشا چنین شد.
ویلی خرداد ۹۷ به پناهگاه آمد. تریر کوچک جثه‌ای که در کوچه‌های مهرشهر پیدا شده بود. سنش بالا بود و چشم هایش در شروع آب مروارید بودند،اما مشخص بود آداب زندگی در خانه را کاملا بلد است. بسیار مودب است و لیش و قلاده را با مفهوم گردش بیرون، می شناسد.
ناشا آبان ۹۷ تحویل پناهگاه شد. تریر کوچک جثه‌ میانسالی که یک دستش پنجه نداشت. او را در حالیکه سیمی به دستش بسته بودند پیدا کردند و سیم باعث قطع پنجه‌اش شده بود.
این دو بخاطر جثه‌های کوچکی که داشتند برای واگذاری بسرعت به چشم بازدیدکننده‌ها می‌آمدند، اما سن ویلی و نقص عضو ناشا همیشه با یک “آخی…” جریان را در همان لحظه برایشان متوقف میکرد. فقط یکبار شانس ناشا امتحان شد اما خوب خطاهای دستشویی او را باز به پناهگاه بازگرداند. حتی سعی کردیم ناشا را به خارج کشور بفرستیم اما مدام برنامه‌اش به دلایل مختلف جور نشد.
بچه‌ها نزدیک دو سال در پناهگاه بودند، تا اینکه یک روز در شهریور ماه، یک تلفن سرنوشت آنها را تغییر داد.
خانم امیدی (فتحی) دو ماه بود که سیمبا،سگ سالمندشان، را از دست داده بود و در سوگ او بود که تصمیم گرفت دوباره سگی را به سرپرستی بگیرد، اما این بار او و همسرش قصد داشتند به موجود نیازمندی کمک کنند. ناشا را انتخاب کردند، اما دوست او، ویلی هم پیر است و زمان زیادی برای بقیه زندگی اش ندارد. آنها روی ما را برای بردن ویلی زمین نینداختند و هر دو را با هم قبول کردند.
این خانواده بر مشکلات پیری ویلی، نقص عضو، خطاهای دستشویی، شیطنتها و خرابکاری های جدی و خطرناک ناشا، چشم پوشیدند و اجازه دادند تا زمان بگذرد و همه همدیگر را بهتر بشناسند و با روال این زندگی آشنا شوند. آنها اندوه از دست دادن سیمبای عزیز را با بخشیدن عشق و محبت به موجودات نیازمند دیگری پوشش دادند نه با بستن دریچه دلشان بر روی دیگران، کاری که خیلیها بعد از از دست دادن سگ عزیزشان میکنند.
همه می دانیم که طول زندگی سگها به نسبت کوتاه است پس بیایید از آن بعنوان فرصتی برای دادن عشق و خانه و خانواده به تعداد بیشتری از آنها استفاده کنیم.

Related Posts

ذغال شمالی شد سلام. اسم من ذغاله. این اسمیه که خانواده جدیدم روم گذاشتن. میخوام براتون تعریف کنم که چه جوری من صاحب یک خانواده مهربون شدم. من حدودا یک سال و ن...
جسی و بلک من جسی هستم، دختری زیبا با تن پوش طلایی رنگ.من خیلی کوچولو و درمانده بودم وقتی به پناهگاه وفا اومدم. یکسالی اونجا با دوستان خوبم زندگی کردم تا ... یک ...
اسکاتی و جینا (تخساندو) اسکاتی، توله کوچک، گرسنه و سرگردانی بود که توسط یکی از یاران وفا از پارک جنگلی چیتگر به پناهگاه آورده شد. او سال گذشته، پس از اینکه چند ماه را در پناه...
داستان خوشبخت شدن زیکو سال 98 بود که مردی تماس گرفت و گفت پسرم سگی آورده ولی خیلی او را اذیت می کند و ما دلمان برای سگ می سوزد. با توصیه های ما پدر توانست پسر را راضی کند تا...
Share This