0 Items

پولاد سگ نگهبان یک اصطبل اسب بود. کارش را دوست داشت و از زندگی اش راضی بود. گرچه کسی دست نوازشی به سرش نمی کشید و مراقب سلامتی اش نبود، اما دوستی با اسب ها این جای خالی را پر می کرد و چون طبیعتاً سگ قوی و سالمی بود سعی می کرد وظیفه ی نگهبانی و وفاداری اش را به نحو احسن انجام دهد.

وقتی تصادفاً یکی از اسب ها به کمرش لگد زد فکر کرد با یکی دو روز استراحت خوب می شود، ولی این اتفاق نیفتاد. درد بیداد می کرد ولی او با صبوری و سکوت فقط در گوشه ای خوابیده بود تا شاید با گذشت زمان حال و روزش بهتر شود، اما نشد.

حالا به سختی خودش را این طرف و آن طرف می کشید… کم کم همه متوجه شده بودند که مشکلی دارد ولی به جای بردن او به دامپزشکی او را از اصطبلی که خانه اش بود بیرون انداختند.

باورش سخت بود و او وفادارانه جلوی در نشسته بود و انتظار می کشید. شاید پیش خودش فکر می کرد که این موقتی است و حتما فکری به حالش می کنند.

سه روز گذشت، یکی از رهگذران که هر روز از آنجا می گذشت و او را می شناخت موضوع را با وفا در میان گذاشت و پولاد پسر وفا شد.

پولاد دو بار تحت عمل جراحی قرار گرفت و حالا سگی سالم و پرطرفدار است.

انسان های شریف زیادی در این نجات سهم داشتند. قهرمانان گمنامی که در مقابل درد و رنج حیوانات بی تفاوت باقی نماندند و شجاعانه کمک کردند.

آیا شما هم می خواهید یکی از آنها باشید؟

فاطمه معتمدی

Related Posts

جاجا خانه دار شد بازارچه اسفند سال ۹۷ و یک روز شلوغ بود. پسری، توله حدود دو ماهه‌ای را که پیدا کرده بود و نمیتوانست نگهش دارد به پناهگاه آورد. گذشته از آنکه پناهگاه پذ...
طلا  اسم من طلاست . چون من از یک نژاد خالص بودم ، صاحب طمعکار و ظالم من از من همانند ماشین تولید مثل استفاده می کرد تا جایی که من آنقدر ضعیف شدم که در آخر...
مکس زمستان پنج سال قبل بود که یکی از دوستان خانوادگی ما گفت سه سگ کوچولو متعلق به پناهگاه وفا هست که چون در هشتگرد هوا خیلی سرد است و این بچه ها هم خیلی ض...
هرکول هرکول، زمانی زندگی شاهانه‌ای داشت. همراه دو گریت‌دن دیگر در باغی در شهریار به خوبی زندگی می کرد. قوی و سالم بود و صاحبش می دانست که گریت‌دن ها چگونه م...
Share This