0 Items

زمستان پنج سال قبل بود که یکی از دوستان خانوادگی ما گفت سه سگ کوچولو متعلق به پناهگاه وفا هست که چون در هشتگرد هوا خیلی سرد است و این بچه ها هم خیلی ضعیف هستند، احتمال مرگشان بسیار بالاست. به همین دلیل ما و دو نفر از بستگانمان پذیرفتیم هر کدام یکی از سگها را به خانه ببریم. بعد از دو هفته نگهداری آن دو خانواده به دلیل مشکلات آپارتمان نشینی سگ ها را به پناهگاه برگرداندند ولی چون خانه ما حیاط داشت، توله ای که حالا اسمش را مکس گذاشته بودیم، حدود سه ماه با ما زندگی کرد. در این مدت رابطه بسیار صمیمی بین خانواده ما و مکس به وجود آمد به طوری که من و همسرم و دو دخترمان عاشق مکس شدیم و او شد عضوی از خانواده ی ما.

زمستان سرد دیگر سپری شد و نزدیک بهار که هوا در پناهگاه مساعد شد  قرار شد با هماهنگی مسئولان محترم و فداکار پناهگاه تحویل آنجا شود. لحظه خداحافظی در پناهگاه وفا آنقدر برای ما چهار نفر سخت شد که همه بی اختیار ساعتها گریستیم و نتوانستیم آن روز پسر خوبمان را تنها بگذاریم و مجددا با خودمان به خانه آوردیم تا یک ماه دیگر هم با ما زندگی کند.  با اینکه خانه ی ما حیاط مستقل و باغچه مناسب و استخر کوچکی برای بازی مکس  داشت، اما مکس دیگر خیلی بزرگ شده بود و مرتب همراه با بازی پارس های پرسروصدایی میکرد و برای همسایگان ما مزاحمت ایجاد می شد.

علیرغم میل قلبی مان بناچار مجبور شدیم که مکس را به پناهگاه وفا تحویل دهیم. البته از آن روز تاکنون تقریبا تمام جمعه ها ما دویست کیلومتر رفت و برگشت به پناهگاه را برای سر زدن به مکس و گذراندن ساعاتی دلپذیر با او با شور و اشتیاق فراوان طی می کنیم.

در این پنج سال هم مکس حداقل سالی دو بار در کنار خانواده ما به شهرهای مختلف شمال کشور و آذربایجان و کرمانشاه مسافرت کرده است. او دریای خزر را خیلی دوست دارد و پس از بازی کنار ساحل معمولا ساعتها به دریا خیره می شود.

ما از خداوند مهربان بسیار سپاسگزاریم که مکس را بر سر راه ما قرار داد به این دلیل که مکس برای خانواده ما آغازگر راهی شد تا توفیق پیدا کنیم در این مدت میزبان حدود ۲۷ سگ کوچک دیگر باشیم؛ سگ هایی که مسئولان محترم پناهگاه از ما برای نگهداری چند هفته و یا چند ماه آنها یاری می خواستند. این سگ ها بعد از درمان و یا پس از طی دوران تولگی مجددا به پناهگاه تحویل داده شدند: دلربا؛ لیلو؛ هانا؛ لالا؛ و …… میهمانان موقتی ما بودند. آخرین آنها هم “پنی” سگ چند روزه ای بود که اسفند ۹۸خانم فروزان از پناهگاه برای نگهداری در خانه به ما تحویل دادند که پس از ۶ هفته چون بزرگ شد تحویل پناهگاه دادیم.

در نگهداری و مواظبت از این مخلوقات وفادار و دوست داشتنی، همسر مهربان و حیوان دوست من “نگاه” و فرزندانم “باران” و “ترنم”زحمات فراوانی کشیده اند.

خانواده هاشمی

Related Posts

داستان خوشبخت شدن زیکو سال 98 بود که مردی تماس گرفت و گفت پسرم سگی آورده ولی خیلی او را اذیت می کند و ما دلمان برای سگ می سوزد. با توصیه های ما پدر توانست پسر را راضی کند تا...
جيمبو ساعت 7 صبح بود، شب دردناكي رو گذرونده بودم، از درد چند بار بيدار شدم و آخر سر دمدم هاي صبح دوباره مسكن خوردم و خوابيدم. ساعت 7 فاطي (خانمي كه بعد از ت...
آهو هر توله ای داستان خاص خودش را داره، و بيشتر آنها بسيار دلخراشند اين داستان آهو است : روز جمعه ١٥ ماه جون سال ٢٠١٢ بود. خانم و آقاي تهراني كه از داوطلب...
کاناپه کاناپه کوچک بود که به پناهگاه آمد و تا آخر عمر در پناهگاه زندگی کرد. پناهگاه پر بود از سگ های بزرگ و کاناپه از آنها می ترسید. به همین علت همیشه ته یکی...
Share This