0 Items

تیلی (نام پیشین عسل)، واگذار شده به خانواده کامرون، 24 اپریل 2017، پیتربورو، انتاریو، کانادا 

عسل از سگهای شیرین وفاست که حالا در کانادا ساکن است. او برای سفری که از جنگل های شمال ایران شروع شده تا ویندزور انتاریو- کانادا از کمک های بسیاری استفاده کرده است.

از دوست عزیز شمیم خاموشی که عسل را در ایران نگهداری می کردند و اعضا ی سخت کوش وفا فرح آذری و مجید هوشمند که هماهنگی ها، کارهایی اداری و همراهی عسل را در فرودگاه به عهده داشتند، سپاسگزاریم .از سهیلا یعقوبی مسئول واگذاری سگ های وفا در کانادا که با هماهنگی با” دوستان وفا در کانادا” خانمها بهاره ی کریمی، فرح طاهری، مریم احمدی، فرنوش عینی‌ فر و همسرشان امیر و آقایان امیر شمیرانی و تورج آقائی، عسل را در رسیدن به خانه ی موقت و آماده شدن برای خانه ی همیشگی اش کمک کردند سپاسگزاریم . از مسافر مهربان و صبور لیلا هوشمندان که همراهی عسل را قبول کردند، بی نهایت سپاسگزاریم. از همه ی شما پشتیبانان وفا در سراسر جهان که با کمک‌های مالی خود عسل را یاری دادید نیز سپاسگزاریم. از دوست عزیزی که عسل را در حال حاضر نگهداری می‌‌کنند سپاسگزاریم.

وقتی عسل رو اولین بار پیش من آوردن یه توله کوچیک و خجالتی بود که توی جنگل های شمال تنها پیداش کردن. نمیدونم چی بهش گذشته بود، اما خیلی ترسیده بود. با گذشت چند روز و دیدن این که همه چقدر دوستش دارن و باهاش بازی میکنن و بهش محبت میکنن کم کم بهتر شد و تبدیل شد به یه خانم مهربون و شیطون. با همه مهربون بود و فقط می خواست محبت کنه و بازی کنه. کم کم تبدیل شد به یه خانم باهوش و قشنگ با چشم هایی که مهربونی بی حدی توش موج میزنه و هر احساسی رو به راحتی میشه تو چشماش دید. توی قدم زدن های خوشحال عصر تو خیابون با همه مودب و خوش اخلاق بود و همه خیلی زود عاشقش میشدن. با بچه ها خیلی خوش اخلاق و بازیگوشه. بزرگترین خصلت عسل هوش زیادشه که همه چیز رو خیلی زود یاد میگیره و مهربونی بی حدشه که شبیه هیچکس و هیچ چیز نیست و همه فضا رو پر میکنه. چند روزی که من مریض بودم حتی از کنار من و تخت تکون نخورد… عاشق ماکارونی و غذاهای خونگیه و استخون واسه بازی کردنه و دویدن و البته جایزه! روزها مشغول شیطنت و بازی و شبها بعد کلی ناز و لوس شدن و بغل مثل یه دختر خوب آروم و خانم تا صبح کنار من می خوابید. با اینکه جثه اش نسبتا بزرگه ولی قلب کوچیکش پر عشقه با اینکه در حال رفتن به کانادا اذیت شد و از جای بسته و ماشین و حرکت خوشش نمیاد، اما همچنان دختر خوبی بود و تحمل کرد و الان با اینکه همه چیز محیط براش غریبه و هنوز خجالتی ولی سعی میکنه عادت کنه و همچنان همون دختر خوب و آروم باشه. با اینکه جاش توی خونه خیلی خالیه و دل همه بخصوص من براش خیلی تنگ شده ولی امیدوارم یه خونه خیلی خوب پیدا کنه که قدر این همه خوبی هاش رو بدونن

 شمیم خاموشی ـ مادر موقت عسل در ایران

***

 عسل توله کوچک، بی پناه و تنهایی بود که در جنگل های شمال خودش وارد ماشین خانواده ای که به او غذا داده بودند شد و جا خوش کرد. آنها دیگر دلشان نیامد که او را بیرون و رها کنند. عسل را به تهران آوردند و “وفا” هم تا زمانی که برایش جایی پیدا شود، او را به خانمی سپرد، اما این مدت کوتاه شد چند ماه و عسل در خانه پیش مادر مهربانش بزرگ شد و دیگر نه می توانست سگ پناهگاه باشد و نه نگهبان باغ چون یاد گرفته بود روی تخت کنار مادرش بخوابد و روی روزنامه دستشویی کند و با عروسک هایش بازی کند تا مادرش بیاید و با هم به پارک بروند. اما در ایران امکان اینکه سگ بزرگ در شهر و داخل آپارتمان برای سالها نگهداری شود، وجود ندارد. این شد که عسل با کمک دوستان روانه کانادا شد، اما فقط رفتن نیست و باید خانه و خانواده ای هم باشد. به لطف گروه جدیدی از حامیان حیوانات کانادایی که قبول کردند عسل را بپذیرند و برایش خانه پیدا کنند، عسل رفت تا زندگی جدیدی را آغاز کند و امید که به زودی با خانواده اصلی خود ملاقات کند. ممنون از تمام کسانی که در این رابطه تلاش کردند

 فرح آذری ـ مسئول واگذاری در ایران

***

میخوام بگم دنیای ما آدم ها خیلی کوچیک تر از اون چیزیه که فکر می کنیم، جمله ام خیلی تکراریه ولی لازمه که گفته بشه. دلیلش هم اینه که اگه قرار باشه زندگی یه انسان یا هر موجود دیگه حفظ بشه همه چیز توی کائنات دست به دست هم میده و حافظ زندگی این موجود میشه، اینو گفتم که یه داستان از یه حیوون دوست داشتنی بگم،که به من این فرصت طلایی داده شد که همسفرش باشم در انتقالش از تهران به تورنتو

اگر اشتباه نکنم ۷ یا ۸سال پیش رفته بودم یه پناهگاه حیوانات که از سگها و گربه های بی پناه حمایت میکردن. سالها از این داستان گذشت و دست قضا دوباره منو به این پناهگاه برگردوند. در سفر آخری که به ایران داشتم توسط یکی از دوستان با پناهگاه بیشتر آشنا شدم و بعد از گذشت سالها بازهم سری به این مجموعه زدم، قابل توصیف نبود، مجموعه بسیار بزرگتر و حیوانات بی پناه چند برابر شده بودن و نکته بسیار جالب دیدن داوطلبانی بود که با اشتیاق فراوان در حال رسیدگی به این حیوانات بودند. پس از این دیدار به من پیشنهاد همسفر شدن با یکی از این حیوانات برای انتقالش به کانادا داده شد. تا روز حرکت من و همسفرم همدیگرو ندیده بودیم تا هنگام گرفتن کارت پرواز. دوستان وفا همراه عسل خانم همسفر من از ساعت سه بامداد منتظر من در فرودگاه بودن. خلاصه بعد از انجام کارهای اداری و خرید بلیت برای حیوان ما خوشحال با سلام و صلوات راهی شدیم. تو مسیر چک کردن گذرنامه بودم که یکی از دوستان وفا صدام کرد که برگرد مشگل داریم. دوباره برگشتم به قسمتی که کارت پرواز گرفته بودیم.گفتن متاسفانه به علت مشکل تهویه در بخش بار هواپیما، حیوان رو با این پرواز نمیشه برد. فکر هر مشکلی رو می کردم به غیر از این مشکل. مشکل بزرگتر هم داشتم که من امانت دار دوستم از کانادا بودم که مادرش رو به سلامت همراه خودم به تورنتو ببرم. بعد از کلی چانه زنی گفتن شما همراه سگ با پرواز بعدی میتونید برید، اما اون خانم نه

ساعت پرواز رسیده بود و من هنوز تصمیم نگرفته بودم استرس اینکه کدوم تصمیم درسته، حسابی کلافه ام کرده بود که سگ رو برگردنیم و من بروم یا نه

وقتی دیدم دوستان وفا با اون همه زحمت نیمه شب تا فرودگاه اومدن و همه امیدشون منم با جدیت پیگیر شدم. پرواز اول رو از دست دادیم ولی همچنان منتظر تایید برای بردن سگ به همراه امانت دوم یعنی مادر دوستم بودیم. حدودا چهار ساعتی سرپا جلوی گیشه ی بلیت ایستادیم. یکی از دوستان نهایتا با مدیریت پرواز صحبت کرد و رضایت پرواز همه ما رو باهم گرفت و ما راهی سفری طولانی به مقصد جدید برای همسفرم شدیم.

در فرودگاه تورنتو تمام فکرم این بود که بعد از این پرواز طولانی عسل گرسنه و تشنه است، که بعد گذراندن مراحل اداری با دیدن دوستان وفا که مشتاقانه در فرودگاه منتظر ما بودن خیالم راحت شد.

لیلا هوشمندان ـ مسافر همراه عسل

***

عسل اولین پروژه مستقل گروه واگذاری كانادا و تیم ایران بود و به خاطر همین، خیلی همه مون یك جور دیگه دوستش داشتیم. البته كه چشمان مهربون، روحیه بازیگوش و خجالتی بودنش خیلی بیشتر باعث شد توی دلمون جا باز كنه.

من عاشق همه سگهام، چه اونهایی كه صاحبشون بی نهایت لوسشون كرده اند و چه اونهایی كه توی پناهگاه ها منتظرن ببینن چه سرنوشتی در انتظارشونه یا توی خیابونها و بیابونها دنبال یك چیزی واسه خوردن هستند، یا دارند از دست سنگ پرونی ها و اذیت های آدم دوپا فرار می كنند.

همیشه فكر می كنم كه كاش میشد عدالت بیشتری در تقسیم چیزهای خوب دنیا بود، چه واسه سگها یا بقیه حیوانات چه برای آدمها. درسته كه این آرزو هیچوقت به طور كامل برآورده نخواهد شد ولی من و تو میتونیم در حدی كه از دستمون برمیاد، حداقل برای آدمها و حیوانات دور و برمون این كار رو بكنیم. اگر غذای اضافه داریم یا دستمون به دهنمون میرسه، به شكرانه اش گرسنه ای رو سیر كنیم یا دل غمگینی رو شاد كنیم.

سگها مهربون ترین موجودات روی زمین هستند پس بغیر از لایک زدن و تعریف و تمجید روی فیسبوك، آستینمونو بالا بزنیم، جلوی كسانی كه سگها و گربه ها رو اذیت می كنند بایستیم، به كسانی كه كمكشون می كنند كمك كنیم و در خونمون رو برای اسكان ولو موقت این موجودات بی آزار همیشه باز بگذاریم.

به امید روزی كه همه سگ های بی پناه سرزمینمون بتونند بهترین خونه ها رو نه اینور دنیا، بلكه همونجا توی كشور قشنگمون پیدا كنند.

سهیلا یعقوبی ـ مسئول واگذاری تیم وفا در خارج کشور ـ کانادا

***

هانی (عسل) یک هفته پیش وارد شد، سگی خجالتی که فقط فارسی بلد بود و فقط با غذاهای ایرانی حال می کرد. ما فکر کردیم وقتی با سگ های دیگه بازی کنه، سگ هایی از همه سن و اندازه ای، توی حیاطی که یک چهارمش برای بازی نرده کشی شده و خونه ی مادر موقتی اش تمام وقت بمونه، همه چیز درست میشه. او خیلی زود جای بزرگتری رو ازآن خودش کرد. عاشق اینه که برای ساعتها بیرون خونه بازی کنه، حتی در این زمان که هوا یک کمی سرده. این هفته کمی برف اومد و او دوست داشت توی برفها بازی کنه. حالا دیگه بهترین غذای خشک سگ ها رو با غذای کنسروی مخلوط با کدو و سیب زمینی شیرین پخته از باغ خودمون می خوره. گاهی بهش برای جایزه پنیر کاتج میدیم. وقتی بازی کردنش تموم میشه، برای چرت زدن میپره روی مبل. او فقط شب ها و موقع غذاخوردن توی قفس هست. عسل هیچوقت تو خونه دستشویی نمیکنه! ما باور داریم که حالا دوزبانه است و عبارات مشخصی رو می فهمه. مشتاقانه منتظریم تا از سگ های دیگه اعتماد کردن به انسانها رو یاد بگیره. ديدن عسل كه هر روز بيش از قبل شكفته ميشه برای ما خيلی لذتبخشه.

شارمین ـ مادر موقت هانی (عسل) در تورنتو

***

سلام شارمین و دنیس، همه چیز عالیه. ما اسمش را به تیلی تغییر دادیم. تیلی مسافری از تهران! اما پسرها و بروس بهش لقب “سیلی تیلی” دادند. دو تا از سه پسر ما او را دیده اند و فکر می کنند که خیلی دوست داشتنی هست. تیلی سعی کرد که چوب اطراف شومینه رو بجوه. من مثل شاهین مواظبش هستم و به محض اینکه شروع به این کار میکنه حواسش را با یک اسباب بازی پرت می کنم. بجز این، گاهی گریه میکنه که فکر می کنم ممکنه دلتنگ شما دو نفر باشه و یا دلش برای آن 9 سگ دیگه تنگ شده باشه، یا شاید هم فقط برای این شرایط جدیدش منقلب هست. دلم براش میسوزه و بیشتر دوستش داریم.

من اونو سرگرم نگه میدارم و کلی توجه بهش نشون میدم. او با سگ همسایه که اسپرینگر اسپنیل هست آشنا شد و خیلی خوب سلام و احوالپرسی کردند. ما به زودی سعی می کنیم اونو توی حیاط مون که خیلی امن هست بدون قلاده بفرستیم. من فکر میکنم که اینجا خونه ی همیشگی او خواهد بود.

او صبح ها زود ما رو از خواب بیدار میکنه، و من بلند میشم و او را برای قدم زدن بیرون میبرم و مطمئن میشم که به اندازه کافی راه رفته و خسته شده که شاید مدت طولانی تری بخوابه. البته ممکنه من کسی باشم که برنامه ام رو باید تغییر بدم!

مادر همیشگی او ـ برندا کامرون

Related Posts

مينا كارن منتگمری - 30فروردین 1390  - کالیفرنیا، آمریکا بعضی از شما عزیزان ممکنه به یاد بیارین داستان مینا را که ما چند ماه پیش منتشر کردیم و در آن درخو...
دلبند خانواده فراتیچلی - اردیبهشت ۱۳۹۱سونل کالیفرنیا از همان لحظه ای که عکس "دلبند" را در تارنمای "گروه نجات ژرمن شپردهای شمال کالیفرنیا" دیدم می دانستم ...
سیبی خانواده مکرمیک - دلتا،  ۱۴ شهریور۱۳۹۴بی سی کانادا سیبی خیلی‌ اوضاعش رو براست و به خوبی‌ در خانواده ما داره جا میفته. ما تصمیم گرفتیم که اسمشو نگه دار...
ناناز برایان و تریش شمیت - ۴ تیر ۱۳۹۱ - بارینگتون، نیو جرزی، آمریکا روز ۱۷ شهریور ۱۳۹۰، هارلی دوستی که تقریبا پانزده سال همراه ما بود، تو خونه و جلوی چشم...
Share This