24 فروردین 1392
آهای با تو هستم
آهای با تو هستم، با تو
تویی که نمیدانم چه بنامم تو را
تو خود بگو کیستی؟
آهای با تو هستم
تویی که دزدانه نیمه شب 6 توله بیگناه را از مادر ربودی
تویی که همان شب در سرمای زمستان با قساوت تمام، دزدانه، توله ها را در بیابان کنار پناهگاه بی پناه رهایشان کردی
تویی که حتی جرات نداشتی کسی را فراخوانی تا آنها را به دستانش سپاری
آهای تو کیستی؟
کاش میماندی تا در چشمانت نگاه کنم
راستی … به چشمان مادر توله ها، همان زمان که بچه هایش را از سینه اش جدا میکردی نگریستی؟
از تو پرسشی دارم، تویی که هر گاه میگوییم، کمترین کار در حق سگها اینست که عقیمشان کنی، دم از انسانیت و حقوق حیوانات میزنی.
میخواهم بدانم، میدانی با اینکار حقوق چندین سگ را پایمال کردی؟
از تو پرسشی دارم؟ آیا کودکی در خانه داری؟
آهای با تو هستم
به پرسشم پاسخ گو، چگونه میخواهی بر سر سفره هفت سین بنشینی چشمانت را ببندی و دست کودکت را در دست بگیری و برایش آرزو کنی؟
شرمت نمی آید؟
راستی آن شب راحت خوابیدی؟
از آن روز به خودت در آینه نگریسته ای؟
دلم میخواست از تویی که به تمنای چشمان یک مادر نگران فرزندانش پاسخ نگفتی بخواهم، به مادر توله ها بگویی آنها در دستان مهربان یاران وفا در آسایش آرمیدهاند، به مادرشان بگویی تو نیز آرام گیر، آرام گیر
اما افسوس
که یکیشان در روز دوم سال نو در میان آغوشم چشم از جهان فرو بست بی هیچ ردی از بیماری یا ضعف و سپس در هفته دوم تعطیلات نوروزی یکی دیگرشان و در 14 فروردین 2 تایشان همزمان به یکباره در لانه شان به خانه ابدی رفتند حالا من به مادرشان چه بگویم، باز هم بگویم آرام گیر، آرام گیر؟
افسانه زرین