0 Items

کمتر کسی‌ است که داستان آمدن نمدی را به پناهگاه وفا خوانده و او را از یاد برده باشد، اینک نمدی با نامی‌ تازه: مکس زندگی‌ شادی را در کنار سرپرست مهربانش از سر می گذراند. به امید روزی که هیچ حیوان ستمدیده و بی‌ سر پناهی در دامن مادر مهربان طبیعت نداشته باشیم.

داستان مکس را از زبان سر پرست مهربانش بخوانید:

حدودا ۵ سال پیش بود که پدرم -روحش شاد- برای دیدار ما به کانادا آمد، و با توجه به عشق زیاد من به حیوانات خبری به من داد که برایم بسیار جالب و خوشحال کننده بود. وجود مکانی برای نگهداری و حمایت از حیوانات با وفای بی‌ پناه در ایران به نام پناهگاه وفا. از همان روز با هیجان زیاد پیگیری‌های خودم را برای آشنایی با این مکان و مؤسسان شروع کردم. از طریق فیسبوک و تلفنی با فرشته‌ای به نام خانم معتمدی آشنا شدم. بلافاصله بعد از ورودم به ایران روزهای جمعه به پناهگاه رفتم.

هرگز فراموش نمیکنم روزی که نمدی را در آن‌ شرایط نامناسب به پناهگاه آوردند. لاغر، گرسنه، نحیف و بسیار آزار دیده و همچنین وحشتی را که در چشمانش از دیدن آدمها پیدا بود. و این بود عشق در نگاه اول با مکس. بعد از مدتی‌ تصمیم گرفتم شرایطی برای مکس فراهم کنم که شاید روزهای سختش را فراموش کند و به او قول دادم که هرگز دیگر روی زمین خشک نخواهد خوابید.

در آخر سپاس فراوان از بنیان گذار و تمام عزیزانی که خالصانه برای این حیوانات زیبا زحمت می کشند. دست همه شما را می فشارم.

فرحناز خانقاهی

 

Related Posts

خپل، زبل و قهوه ای خواهش میکنم روی صندلی هاتون بنشینید، چون داستانی که میخوام براتون تعریف کنم به قدری هیجان انگیزه که بی تردید حیرت زده بر صندلی تون میخکوب میشین. من قه...
طلا، پرنیان و شبرخ طلا آن سگ زیبای طلایی رنگ که نمی دانست دارد به خانه همیشگی و زیبایی میرود چندان دل خوشی از سوار ماشین شدن نداشت و با چشم هایی پرسش برانگیز نگاهم میکرد...
تن تن و ساشا من تن تن هستم، یک پسر خوشتیپ و باوقار. با وجود جوان و کم سال بودنم، زندگی پرفراز و نشیب و سختی رو از سرگذروندم و داستان های زیادی از سرگذشتم دارم که ب...
دریا من دریا هستم، نه تنها اسمم دریاست که مهربونی و وفایی که دارم هم به اندازه یک دریاست.من روزهای جمعه تو پناهگاه، چشم انتظار اومدن آناهیتا بودم تا منو بر...
Share This