مهرنوش نایاک – ۱۸ شهریور ۱۳۸۹ – آمریکا
وقتی من راکی رو پیدا کردم از شدت درد و کتکی که خورده بود، داشت زوزه میکشید. ۷-۸ نفرم بالا سرش جمع شده بودند و نگاهش می کردند. چند تا بچه هم بهش گوشت خام داده بودند که طفلک شکمش کاملا ورم داشت و حتا نمیتونست بشینه. بعد بردمش دامپزشکی و با وکسان و قرص و پماد زخمش و دل دردش بهتر شد و آوردمش خونه خودم.
اونجا حسابی با شامپوهای مخصوصی که دکتر داده بود، شستمش و روی زخم هایی که به خاطر کتک روی تنش بود پماد مالیدم و او خوابید. پماد را هر روز باید می زدم و قرصی هم که دکتر تجویز کرده بود، روزی یه نصفه باید می خورد. صبح که پا شد خیلی سر حال بود و همش از سر و کولم بالا می رفت و نمی گذاشت برم سر کار. من مرخصی گرفتم دیروز زود رفتم پیشش دیدم که ورمش خوابیده و حالش خیلی بهتره. بعد با سگ خودم که اسمش پرنسسه بردمشون پارک با کمک یکی از دوستانم اونجا هم خیلی بهشون خوش گذشت. بعدشم که به لطف خانم اثناعشری و خانم رضایی و دوستان خانه وفا قرار شده امروز بیارمش میدون حسن آباد تحویلش بدم به خانم محمودی. میدونم خیلی مواظبش خواهند بود. هر کمکی هم از دست من بر میاد لطفا بگویید. (راستی اسمشم برای این گذشتم راکی چون دستش خیلی بزرگه!) دلم کلی براش تنگ میشه ولی خوشحالم که به شماها می سپارمش.کاش روزی بشه که ماهم مثل سگها با نگاهمون بدون ریا حرف بزنیم و با حرف نزدن و بدون دروغ همه را شیفته مهربونی پاک خودمون کنیم. علیرضا
از نوامبر گذشته که با سگ دلبندم لونا آخرین وداع را کردم، میدانستم که روزی یکی از سگهای وفا را پذیرفته و به خانه خواهم آورد. حتی اسمش را هم انتخاب کرده بودم و میدانستم که اسمش را وفا خواهم گذاشت تا مدل زنده پناهگاه باشد و وفا به این شکل هم موجودیت داشته باشد. میدانستم که هر وقت آماده باشم سگ بعدی خودش من را پیدا خواهد کرد و به زندگیم راه خواهد یافت. همین طور هم شد، و روز هشتم سپتامبر این اتفاق افتاد. چون فکر میکردم هنوز آماده به گردن گرفتن یک تعهد و مسئولیت دائمی نیستم، نگهداری موقت از یکی از سگهای وفا را پذیرفته بودم. وقتی به طور موقت از بودا نگهداری میکردم، روزی راکی موقع رفتن به خانه موقتش به خانه ما آمد. با نگاه کردن به او ارتباط و پیوندی که با عکس های کوچکی او حس کرده بودم شکل زنده و جدیدی به خود گرفت. من برای مدت کوتاهی او را به طور موقت نگه داشتم و خیلی زود فهمیدم که او همان “وفا”ی من است. بنابر این “راکی” شد “وفا” که به زندگیام نوری تازه پاشید و به آن رنگ و جلای دیگری داد. او لبریز از انرژی است و تمام مدت من را مشغول نگه میدارد. او به سرعت در حال رشد است و من مجبورم هر لحظه با هم بودنمان را غنیمت بشمارم.
او به زودی سگ بزرگی خواهد شد و من هر کیلویش را دوست خواهم داشت! دو بار در هفته ما به پارکی در نزدیکی خانه میرویم که همه سگ هاشان را برای بازی به آنجا میآورند. وفا خیلی خوب با سگهای بزرگ بازی میکند و تقریبا همه او را میشناسند. بهترین دوستان او دو سگ به اسامی فیس : یک پیت بال تریر بزرگ و سفید، و میا: یک رات وایلر ۱۰۰ پاندی هستند. من از آقای علیرضا به خاطر گذشتن از کوچهای که در آن روز از آن عبور کرد و منجر به یافته شدن وفا شد متشکرم. از همه داوطلبانی که از او مراقبت کردند تا زنده بماند سپاسگزارم. و از همه آنهایی که امکان آمدن او را به آمریکا فراهم کردند ممنونم. قول میدهم تا زمانی که هر دوی ما زنده ایم بهترین مراقبت را از او به عمل بیاورم زیرا می دانم این تنها راهی است که میتوانم محبت کسانی را که با مهربانیشان زندگی او و من را تحت تاثیر قرار دادند جبران کنم.