0 Items

لیندا کی‌ –  آگوست  ۲۰۱۲-اکلند، کالیفرنیا

هر دفعه که صفحه پت فایندر رو پایین می‌‌بردم صورتش میومد جلوی چشمم. اسمش لاکی بود و همراه بیوگرافیش یه ویدئوی یوو تیوب هم بود. بالاخره اون ویدئو رو بارها تماشا کردم. داستان زندگی‌ اون یکی‌ از اون داستانهای حیرت انگیز بود؛ قصه یه سگ خیابانی در ایران که با وجود همه حوادث عجیب و غریبی که براش اتفاق افتاده بود زنده مونده بود، از تیراندازی به پاهای عقبش گرفته ( و از دست دادن دو تا از دوستاش در این تیراندازی) تا فرستادنش به آمریکا برای واگذاری. سگ نازنینم بودو هفته قبل از اون بعد از ماه‌ها بیماری مرده بود. بیشتر از ۲۶ سال سگا و گربه‌ها با حضورشون به خونم صفا داده بودن اما حالا خونم خالی‌ بود. هنوز مطمئن نبودم بتونم دوباره زیر تعهد برم. اما داستان لاکی گیرایی خاصی‌ داشت و به نظر می‌رسید که من دارم به سمت سگایی که پاهاشون صدمه دیده و گوشای مضحکی دارند کشیده میشم.

سالها قبل به عنوان یه مسافر جوون با کوله پشتیم به ایران سفر کرده بودم. فرم مربوطه رو پر کردم و برای فرح فرستادم. فرح کسیه که دست به هر کاری میزنه تا برای سگای بی‌ سرپناهی که از طریق پناهگاه وفا در ایران به آمریکا فرستاده میشن خونه پیدا کنه. طولی نکشید که من لاکی رو تو خونه موقتش ملاقات کردم. اون با خوشحالی با بقیه سگا اینور و اون ور می‌‌دوید و بازی می کرد و فقط موقع دادن تنقل بود که توجه کوتاهی به من کرد. اما من تو همین فرصت کوتاه فکر کردم که اون برای من سگ مناسبیه.

کار من مربوط به سگای خونگیه، من گروهی از این سگارو با خودم به کوره راه‌های تپه های  اوکلند می برم تا بتونند آزادانه بدوند و بازی کنند. پس سگی می‌‌خواستم که بتونه با من بیاد. من مطمئن بودم که ما می تونیم همون دلبستگی خاصی‌ رو که بین من و سگ قبلیم وجود داشت رو با هم تجربه کنیم.

زیاد طول نکشید تا لاکی، که حالا اسمش لیلاست، جاشو تو قلب من باز کنه، همونطور که اونم با انجام همون بازیگوشیا و کارای خنده داری که کنار فرح و مادر موقتش می کرد نشون میده که به من وابسته شده. به خاطر نوع کاری که من دارم ما وقت زیادی رو با هم می‌گذرونیم. اون مدیر ورزشی این پیاده رویهاست – یا سگای دیگرو دنبال می‌کنه ، یا وادارشون می کنه بدوند و دنبالش کنند . اون یه مخروط کاج یا توپو به هوا پرت میکنه و بعد مثل فوتبالیست‌ها اونو با یه ضربه به طرفی‌ پرتاب می‌کنه و وقتی‌ کارش تموم میشه اونو در اختیار بقیه سگا میذاره. توی ماشین هم به همه نشون میده که رئیس کیه که البته من نیستم. وقتی‌ میرسیم خونه یه جای راحت پیدا میکنه و مشغول استراحت می‌شه – یه صندلی، یه مبل، تخت من، روی فرش، گاهی‌ هم رختخواب خودش، اگر روش پر از کفشا و خرت و خورتای من نبودعلاوه بر اون کوره راه‌ها و صندلی‌های راحت، محبوبترین جا براش کناره ایرانی‌ رستورانیه که پایین آپارتمان ما قرار داره. اونام خیلی‌ دوستش دارند و اغلب کمی‌ غذا بهش میدان. وقتی‌ صبح و عصر برای راه رفتن می ریم منو به سمت رستوران می کشه و با امیدواری جلوی در می‌شینه. گاهی‌ هم خیلی‌ یکدنده میشه، اون‌وقت مثل یه سگ هزار پاندی، نمیشه از جا تکونش داد. حرف از وزن شد – اون حالا ۷۲ پاند وزن داره که نتیجه ورزش و رژیم غذای یه. اون وقتی‌ به آمریکا اومد کمی‌ اضافه وزن داشت.وقتی‌ در اروپا زندگی‌ می کردیم؛ بو همراه و مصاحب سفرهای من بود و لیلا مصاحب سفر‌های من در اینجاست. اون به همه جا سفر کرده، از دریاچه تائو برای غلت زدن تو برفا تا سونوما این و سفر بعدیمون هم به فینیکس خواهد بود که حتما عکساشم تو فیسبوک خواهیم گذاشت

مثل وقتی‌ که دارین آهسته به محل اجرای مراسم ازدواج میرین و با خودتون میگین آیا انتخاب درستی‌ کردین یا نه، انتخاب لیلا با اون گوشای خنده‌دار و همه چیزای دیگش برای من بهترین گزینه بوده و فکر می‌کنم اونم در کنار من خوشحاله.از همه شما در ایران و کالیفرنیا تشکر می‌کنم که از اون مراقبت کردین و ما رو به هم رسوندین

Source: لیلا

Related Posts

بامبی ( بنی ) خانوم گرتا -   ۲۴ مهر ۱۳۹۰- لندن، انتاریو، کانادا ‌ باعث و بانی‌ آشنایی ما با ویکی و گروه نجاتش سهیلا بود که از سالها پیش در حمل و نقل، سرپرستی موقت...
دریا   دکتر شبنم بلالی ادین و آقای مارک ادین - ۹ شهریور ۱۳۸۹ ـ آمریکا   امسال تابستان وقتی‌ برای دیدن مادرم به ایران رفته بودم، مسئولان ...
رویا و اُسکار پذیرندگان: نیکول و کارلهاینتز پیلگریم - شهریور ۱۳۹۱ - فریدریکشافن، آلمان قصه آشنایی ما با رویا و اسکار برمی گرده به یکسال قبل از زمانی که به آلمان ...
کپل ( پولو ) آماندا و جیسون ریناارت ، ۲۳ آبان ۱۳۹۰ -  انتاریو ، کانادا سلام دوستان من کُپُلم؛ من خیلی خوشحالم که اینجا پیش خانواده جدیدم در کانادا زندگی میکنم....
Share This