کارینا و داوید درتی – آبان ۱۳۹۳ – اطراف سیاتل، واشینگتن
آمریکا مدتی بود که من پست های مربوط به وفا که توسط خانم فرح روان گذاشته می شد را دنبال می کردم در همین اثنا عکسی از نادر را دیدم که در زمان ورودش به سیاتل احتیاج فوری به یک محل اقامت موقت داشت.
ما خودمان دو تا سگ مسن داشتیم و تازه از یک خانه دو اتاق خوابه به یک خانه رویایی چند هزار متری نقل مکان کرده بودیم. اصلا نمی توانستم تحمل کنم که نادر تنها به خاطر نداشتن جایی موقت، از آمدن به آمریکا محروم شود.او از آلمان وارد کانادا شده بود و از کانادا با ماشین به سیاتل رسیده بود و شب را با نازلی سپری کرده بود.
روز بعد دیوید او را از مرکز پاوبه خانه ما آورد. وقتی به خانه ما رسید خسته و غمگین بود تا اینکه روور و بیلی را دید و فهمید هنوز هم گروهی برای تعلق داشتن برایش امکان پذیر است. شب اول وقتی برای محافظت از غذایش در برابر سگها دندانهایش را نشان داد ما کمی نگران شدیم. این تنها باری بود که خشم او را ما دیدیم و چه کسی می تواند او را سرزنش کند؟ به سختی توانستیم او را به رفتن داخل قفس در شب عادت بدهیم. تا به حال من چنین زوزه ترسناکی از هیچ حیوانی نشنیده بودم. به هر ترفندی متوسل شدیم. او را پایین پله ها گذاشتیم، در اتاق خودمان گذاشتیمش و روی قفسش را پوشاندیم ، روی قفسش را برداشتیم. جلوی سگها گذاشتیمش . در آخر طاقت نیاوردیم و قفس را بیرون گذاشتیم و او را رها کردیم تا کنار سگهای دیگر بخوابد. او سگها را از ما بیشتر دوست داود.
روور فقط وقتی او را دوست دارد ما را با او قسمت نکند. من آنها را می بینم که با هم بازی می کنند و یا با هم زیر درخت می خوابند. بیلی با او رفتاری مادرانه دارد و نادر بیشتر از هر کسی دوست دارد با او وقت بگذراند. نادرکم کم از من و دیوید هم خوشش می آید . گاهی کنار ما روی تخت می خوابد، سرش را روی بالش من می گذارد.با وجود اینکه قدش بلند است اما فکر می کند می تواند سگ بغلی دیوید باشد. هر چند که او در خانه ما آزادانه می گردد، اما یک روز در هفته را در مهد کودک سگ ها می گذراند تا کمی با سگ های دیگر معاشرت کند و انرژی بی انتهایش را بسوزاند.
او می داند که کی قرار است برود و سگی خوشحال تر از او پیدا نمی کنید.ما کلی از دست نادر می خندیم. با وجود اینکه همیشه برایش غذا مهیاست اما او ترجیح می دهد نان و خوراکی های دیگر را از روی پیشخوان آشپزخانه کش برود.آخرین هنرنماییش در این زمینه یک بسته کلوچه سیب و دارچین بود که یکی از دوستانمان به مناسبت کریسمس به ما هدیه داده بود. ما تمام سعی مان را می کنیم که چیزها را از دسترس او دور نگه داریم، اما وقتی او را دیدیم که روی پیشخوان ایستاده بود کاملا غافلگیرشدیم. آن بالا با قیافه ای مضحک ایستاده بود و بروبر ما را نگاه می کرد و بعد آروغ زد آن هم بلند ترین آروغی که تا به حال شنیده بودیم!
از اینکه ما را با حضور نادر در زندگیمان شاد کردید سپاس گزارم. وقتی سگ فوق العاده ای وارد زندگیتان می شود انگار از اول با شما بوده است. او هر روز باعث خنده و شادی ما می شود. از اینکه او را به ما سپردید از شما ممنونیم. ما از ته دل او را دوست داریم.
Source: نادر