0 Items

دبورا و پیترو – بهمن ۱۳۹۳ – هیلزبرو، کالیفرنیا

تدي يا سينامون (دارچين) چند روز بعد از ورود به كاليفرنيا در ماه فوريه وارد زندگي ما شد. از اون موقع او خودشو با چيزهای زيادي در زندگي جديدش تطبيق داده.

او مثل يك جنتلمن ، خواهر ٤ و نيم كيلوييش، كاتن رو مثل يك برادر خوب در كنارش پذيرفته. او بدون احتياج به هيچ مراقبت خاصی، از سواري در ماشين لذت ميبره و مثل يك استاد با ليش راه ميره و مهمتر از همه، وقتی كه ازش خواسته ميشه، سريع خودشو براي بوسيدن به ما می رسونه.

ما اغلب از خودمون ميپرسيم كه چطور شد ما اينقدر خوش شانس شديم كه تدی وارد زندگيمون بشه؟ او از سگي كه هيچ بايد و نبايدي رو نمی دونست و من يكبار روي ميز آشپزخونه پيداش كردم تبديل به سگي شده كه به همه حرفهام كاملا گوش ميده.

ما همه ماه گذشته رو به تعطيلات در كنار دريا سپری كرديم و تدی بدون هيچ مشگلی مدام در حال قدم زدن كنار ساحل، در كنار ما بودن موقع غذا يا وقت گذروني در دور و اطراف بوده.تدی يك سگ خوشحاله و ما داريم باهاش كار ميكنيم كه وقتی در حضور سگ های ديگه روی ليش هست، خوشحالتر باشه. ما به زودی به مدرسه سگ ها ميبريمش تا همه ما منجمله تدی از زندگي با هم بيشتر لذت ببريم. آدم های دور و برمون مدام تدی رو بابت سرگذشتش و رفتارش تحسين مي كنند و ما از اين بابت خيلي مغروريم.

وقتي كه ما سگ سيزده سالمون رو از دست داديم، جای خاليش در قلبمون خيلي بزرگ بود ولی حضور اين سگ بی خانمان بزرگ پر موی خوشحال دوباره زندگيمونو پر از عشق و لبخند كرد.

از دنيلا و جان بابت نگهداری موقت از تدی و فرح و پناهگاه وفا بابت نجات تدي و رسوندنش به ما بی نهايت سپاسگزاريم.

Source: تدی (سینامون)

Related Posts

آلپ واگذارشده در انتاریو ـ کانادا ـ دسامبر 2019 آلپ یک دنیا احساس و محبت بود، اگر کسی دست نوازشی به سرش می کشید با زوزه مراتب قدردانیش را اعلام می کرد ...
مکس ول ۱۳۹۴مکس ول پذیرفته شده توسط لارا و جیم مک لنتیر -بهمن نزدیک به یک سال است که مکس ول به جمع خانواده ما در شیکاگو پیوسته است.  یک سگ نوجوان پر انرژی اس...
داستان لولا: از بیقراری و ترس تا آغوش گرم خانواده... دهم خرداد ماه سال 1402 بود که با طنابی به گردن دنبال ماشین آقا کرم تو جاده دویده بود تا داخل پناهگاه. یک باره با تعداد زیادی سگ پر سروصدا روبرو شد....
هاپو باربارا و مت - ۲۱ خرداد ۱۳۹۰ – پسکادرو ، آمریکا ماه ها بود كه دنبال یك سگ می گشتیم تا زمانی كه همسرم "مت" اعلامیه ای رو مربوط به نمایشگاه سرپرستی د...
Share This