ژانویه 28, 2017
دان و مارگاریدا – ۲۴ تیر ۱۳۹۳ – سن حوزه ، کالیفرنیا
سلام ، من و نامزدم مارگاریدا سه سال پیش یک سگ به اسم دراگون را از پناهگاه حیوانات به خانه آوردیم. به تازگی هم ما یک سگ زیبا از نژاد هاسکی که نابینا می باشد را از پناهگاه وفا به خانه آوردیم .
دراگون تصمیم گرفت که ماجرای سگ جدیدمان ، هاله را برای شما تعریف کند: اسم من دراگون ( اژدها) است. من یک سگ دورگه از نژاد پیتبول هستم. سه سال پیش یک خانواده من را از یک پناهگاه خوفناک در فرزنو نجات دادند. ازآن به بعد من روزگار خوش و پر سعادتی را در کنار آنها می گذراندم .بالای تپه های اطراف سن حوزه گردش میرفتم ، کنار دریا قدم می زدم و از همه مهمتر اجازه داشتم ته ظرف های غذا را لیس بزنم. خلاصه همه چیز به کامم بود که یکباره ورق برگشت.
سه ماه قبل خانواده ام یک سگ لاغر گنده و عجیب و غریب که مثل برف سفید بود را به خانه آوردند. آنها معتقد بودند این سگ از نژاد هاسکی است اما به نظر من او بیشتر به یک بچه خرس قطبی شبیه بود. روزهای اول سر به سرش گذاشتم تا باهاش بازی کنم، اما او اهل بازی که نبود هیچ من را گازهم می گرفت. ازاین کار حسابی جا خورده بودم، اما خوب فکر می کردم او به زودی خواهد رفت . برای همین زیاد به دل نمی گرفتم. مدتی بعد فهمیدم این خانم سگه نابیناست. به همین دلیل من هم بیشتر سر به سرش می گذاشتم و او هم بیشتر تلافی در می آورد، اما بلاخره موفق شدم او را از لاکش در بیاورم.بعدا متوجه شدم این خانم سگه از خیابان های خطرناک ایران به وسیله موسسه وفا پیدا شده و برای معالجه چشمهایش به این جا فرستاده شده است و خانواده من سرپرستی او را در طی این مدت به عهده گرفته اند.ماجرا از این قرار شد که دکترها نتوانستند کاری برای چشم هایش انجام دهند و خانواده من تصمیم گرفتند او را پیش خودشان نگه دارند.
آنها اسم او را هاله گذاشتند. حالا هر جا می روم با بو و صدا من را پیدا می کند .هیچ خلوتی برایم باقی نمانده اما حسابی با هم دوست شده ایم و مدام با هم بازی می کنیم. به مرور من قانون های خانه را به او یاد دادم. حتی اینکه با هم ته بشقاب ها را لیس بزنیم.فقط من هیچ وقت اجازه نداشتم برای لقمه دلگی بکنم، اما او همیشه زیر میز غذا دراز می کشد تا هرچه به زمین می ریزد را بخورد. کاری که همیشه من را از آن منع میکردند و این کمی حرص من را در می آورد. حداقل به او یاد دادم که به ظرف غذای من کاری نداشته باشد و فقط از ظرف غذای خودش بخورد.او حالا پنج کیلو وزن اضافه کرده است و حسابی خوشگل شده است. به طرز شگفت انگیزی او جای مبلمان خانه و چم و خم آنها را یاد گرفته است. چندی پیش خانواده ام یک کاناپه جدید خریدند و این باعث شد هاله چند بارسرش به آن بخورد تا بلاخره جای آن را یاد بگیرد.
او خیلی خوشحال است. حالا حتی با هم روی یک تشک می خوابیم هر چند که او بیشتر جا را می گیرد. ما با هم پیاده روی می کنیم و من به خودم می بالم که نقش چشمهای او را بازی می کنم و اینکه بیرون از خانه او را همراهی می کنم.من از داشتن این همدم جدید خیلی خوشحالم و از موسسه وفا و بقیه دوستان از جمله خانم فرح روان ، به خاطر آوردن او به اینجا نهایت تشکر را دارم.
امیدوارم آنها به این کار خوبشان ادامه دهند و بتوانند بقیه سگ های محتاج به کمک را به اینجا بیاورند.
ارادتمند شما
دراگون
ژانویه 28, 2017
خانواده لوستلت و بیگلی، ۱۷ مهر ۱۳۹۳، بکرسفیلد، کالیفرنیا
روزی که قرار بود با لیدی -توتک- آشنا بشویم سگ دیگرمان بلیز را هم با خودمان بردیم تا آنها هم با هم آشنا شوند. بلیز چندان به سگهای دیگر روی خوش نشان نمی دهد به این جهت می خواستم مطمئن شوم که او آمادگی پذیرفتن یک سگ دیگر که قرار بود همبازی و خواهرش بشود را دارد.
آن روز ما با هم به پیاده روی رفتیم .از همان جا آنها با هم اخت شدند و این دوستی بعدا در خانه هم ادامه یافت ، خیلی طبیعی آنها با هم در حیاط می دویدند و بازی می کردند.آن روز لیدی به عنوان یک توله سگ زیادی آرام به نظر می رسید. این موضوع من را حسابی شگفت زده کرد. این دقیقا همان چیزی بود که من دنبالش بودم. من تصمیمم را گرفتم و او را قبول کردم.مدارک را امضا کردم . دو روز بعد او را به خانه آوردیم.بعدها فهمیدم در آن روز ملاقات به لیدی قرص ضد تهوع داده بودند تا در ماشین دچار مشکل نشود و همین باعث شده بود او آنقدر آرام به نظر برسد.
ما خیلی زود فهمیدیم که او یک توله سگ درست و حسابی است. جویدن ، سوراخ کندن، بازی کردن و هر کاری که فکرش را بکنید از او بر می آمد. بعضی اوقات کفرم از اینهمه شیطنت در می آمد مخصوصا این که خانه مان نو بود و من و پدر و مادرم با دست خودمان کلی گل و گیاه در حیاطمان کاشته بودیم .لیدی کل باغچه را کند، گلها را در آورد و خورد! بعد از آن هم با پاهای گلی به داخل خانه دوید. من از آوردن او داشتم پشیمان می شدم اما او چنان شیرین بود و چنان بلیز عاشق او بود که حتی نمی توانستم به بر گرداندن او فکر کنم.
ما وقت زیادی صرف تربیت او کردیم و امروز از نتیجه زحماتم بسیار راضی هستم.تربیت کردن او کار لذت بخشی بود چرا که به طرز شگفت انگیزی باهوش استاو خیلی بیشتر از یک حیوان خانگی برایمان عزیز است. او حالا فقط وقتی کسی بالای سرش نباشد و یا برای مدت طولانی تنها گذاشته شود شروع به جویدن و کندن می کند. هر چه می گذرد او شیرین تر می شود.
لیدی عاشق اینست که توی تخت و کنار آدم بخوابد و با زبانش پای آدم را ماساژ بدهد.او عاشق بازی و کشتی گرفتن با بلیز است. او دوست دارد دنبال توپ بدود . او عاشق اسباب بازی هایش و از همه بیشتر عاشق وقت شام است. از همه بیشتر از پارک سگها خوشش می آید. او با همه سگها بازی می کند، کوچک ، بزرگ . هیچ فرقی نمی کند. او همه آنها را دوست دارد آنها هم همینطور..لیدی باگ ( کفش دوزک) شادی بسیاری به زندگی ما آورده است و ما از اینکه او را به خانه آورده ایم بسیار خوشحالیم
ژانویه 28, 2017
خانواده روانبخش – بهمن ۱۳۹۱ -سن حوزه، کالیفرنیا
سلام من پتو هستم ،یک سگ استثنائی ! زیبا و انقدر باهوش که از فرصتهای زندگی بهترین بهره رو ببرم. راستش تمام اتفاقاتی که افتادو خودم برنامه ریزی کردم.
پس از اینکه بخت و اقبال فرصت ترک سرزمین مادری ، پناهگاه وفا و داشتن اینده ای بهتر در امریکارو نصیبم کرد. بهترین خونه ای که یه سگ می تونست داشته باشه رو انتخاب کردم. منزل فرح روان خانمی که قرار بود ازم مراقبت کنه، به محض دیدنش فهمیدم که می خوام زندگیمو در کنارش بگذرونم. باید بگم برای به دست آوردن زندگی امروزم خیلی تلاش کردم. مدتی به خانه ای رفتم که سگ بلوند گلدن رتریوری به نام ارسو داشتن، با یک نگاه فهمیدم که دوست پسر مناسبیه ،پس بلافاصله نقش دخترای معصوم و خجالتی و حساس ایرانیو بازی کردم ، ظرف چند هفته ارسو و انسانهائی که باهاش زندگی می کردن (دنیل و جان) عاشق من شدن
پس از نوامبر دوهزارو یازده تا فوریه دو هزارو دوازده باهاشون زندگی کردم. در این مدت فرح و مادر موقتم دنیل برنامۀ خیریه ای ترتیب دادن و برای عمل ( تی پی ال او) ئی که در پیش داشتم پول جمع کردن. مردم زیادی آمدن و پول زیادی جمع شد. و من خوشحال و سپاسگزار بودم. پول جمع شده صرف عمل من و کمک به سگ های دیگه شد.حالا دیگه وقتش بود خونۀ همیشگیمو انتخاب کنم، زیبائی غیرعادیم سبب شد خواستگاران زیادی داشته باشم ،اما هیچ کدومشون نمی تونستن به من احساس امنیت بدن و اعتمادمو جلب کنن. هر وقت کسی منو به خونش می برد پارس می کردم و اجازه نمی دادم بغلم کنه و به خونۀ فرح برمی گشتم.
بعد از چند سفر ناموفق و بازگشت به خونه، فرح از واگذار کردن من منصرف شد و تصمیم گرفت منو نگه داره. به مرور زمان ،کم کم اونجارو خونۀ خودم دونستم و هر روز بیشتر به فرح اعتماد کردم.دو سال از اون روز گذشته ، حالا ما جدائی ناپذیر هستیم ، خیلی از زندگیم راضی هستم.
مثل ملکه ها غذا می خورم ، با ماشین یا پیاده به دیدار سگ های دیگه می رم و هر روز گردش می کنم. حتی به فرح اجازه می دم نازم کنه. می دونم که از این پس به خوبی و خوشی زندگی می کنم .پتو
ژانویه 28, 2017
خانواده محمدی، ۴ تیر ۱۳۹۳، یوته بوری – سوئد
الان هشت ماهه که دخترمون شالیزار، اینجا پیش ما در سوئد زندگی میکنه. اصلا کار راحتی نیست که عشقی رو که آدم به اولین حیوان خونگیش داره رو بشه توصیف کرد ولی ما سعیمون رو میکنیم. قصه ما از روزی شروع شد که پدر و مادر من در سپتامبر ۲۰۱۳ از پناهگاه وفا بازدید کردند. به محض باز شدن در، سگی به سرعت برق و باد به سمتشون دوید.
واقعا شالیزار چابکترین سگی هست که ما تا به حال دیدیم. خلاصه عشق در اولین نگاه کار خودشو کرد و پدر و مادر من تصمیم گرفتند که شالیزار رو با خودشون به سوئد بیارن.به خاطر قوانین سخت دولت سوئد برای آوردن سگ از خارج از اتحادیه اروپا، انجام مراحل اداری مدتی طول کشید ولی بالاخره بعد از ۹ ماه، شالیزار در ماه جون ۲۰۱۴ وارد سوئد شد.
خانوم شالیزار که با اسم های دیگری مثل شالی، دخترم، خوشگل خانوم صدا میشه، هشت ماهه که به روال عادی زندگیش در اینجا، که ما از دیدنش لذت می بریم، حسابی عادت کرده و حتی همه راههای مختلفی که موقع قدم زدن انتخاب میکنیم رو خوب بلده.
شالی عاشق قدم زدنهای ما در اطراف خونه هست. همیشه وقتی ۲۰ متر به خونه راه داریم، ما قلادشو باز میکنیم و او به سرعت به سمت خونه میدوه و مشغول بازی در حیاط میشه. او همچنین عاشق بازی کردن در برف هست..او عاشق استخوانهای که بهش میدیم و اسباب بازی هاش از جمله خوک سوت سوتیش هست و برای مرغی که ما براش به عنوان جایزه آماده میکنیم از خوشحالی دیوونه میشه!همه همسایهها به خوبی شالی رو می شناسند و هر کسی وقتی قصه زندگیشو میشنوه و رفتار و قیافه خوشگلشو میبینه، از تعجب انگشت به دهان میشه.هر وقت سگ دیگهای بهش وق وق میکنه، با قیافه با مزهای نگاشون میکنه انگار که داره میگه: “من از هشتگرد اومدم، جایی که با صدها سگ دیگه زندگی میکردم پس فکر نکنین که وق وق شما برای من کوچکترین ترسی ایجاد میکنه”.
او مهربونترین، با هوشترین، مؤدبترین و بهترین سگ دنیاست و کلمات از بیان اینکه ما چقدر عاشقش هستیم، قاصرند. همیشه وقتی که از مدرسه یا کار به خونه میایم، او به سمتمون میدوه و با عشق شروع به لیس زدن صورت و دستهامون میکنه و قند در دل ما از این همه عشق، آب میشه!پناهگاه وفا یک تیکه کوچیک از بهشت هست. عشق و علاقهئ که داوطلبین این پناهگاه دارند بی نظیره و اگر به خاطر زحمات بسیار زیاد این داوطلبین نبود، ما نمیتونستیم دخترمونو اینجا بیاریم.
از همه داوطلبین وفا برای حمایت از ما و عشقشون به حیوانات ممنونیم.ما همچنین میخواهیم از فرح روان که همیشه به ما کمک کرده، سوال هامون رو جواب داده و حتی وقتی که سوئد بود، به ما سر زد تشکر کنیم.
همینطور از فرح آذری به خاطر لطفی که به ما داشت و وقت زیادی که برای ما گذشت و کارهای اداری و ویزیتهای دامپزشک در ایران رو انجام داد بی نهایت سپاسگزاریم.
با عشق،حمید، زهرا، شیرین، نیوشا و البته شالیزار خانوم
Source: شالیزار
ژانویه 28, 2017
بلو (Bello)استیسی و جیمز حالی – اردیبهشت ۱۳۹۳ – سکرامنتو، کالیفرنیا
قبل از هرچیزی من باید سپاس صمیمانه خودم را نسبت به تمام کسانی که من را در این راه یاری کردند بیان کنم اگر چه به نظر می رسید که یک من توله سگ بی انضباطی هستم، اما مامان و بابا با صبر و حوصله تلاش کردند که این خلق و خوی من را تغییر بدهند .
من عاشق پیاده روی با بابا هستم. حسابی به من خوش میگذرد . حسابی ماجراجوی میکنیم و در طول مدتی که ورزش میکنیم سعی میکنم یاد بگیرم حرف گوش کنم و از قانون ها اطاعت کنم . ماشین سواری عالی است . بعضی وقت ها من روی صندلی جلو می نشینم و از بادی که از پنجره میوزد لذت می برم . بقیه موارد من روی صندلی عقب راحت لم میدهم و از موسیقی لذت می برم .همچنین من از کشتی گرفتن و کش واکش کردن با خواهر و برادر هایم لذت می برم. اگر من و برادر هایم موقع بعضی زیاده روی کنیم خواهرم خودش وسط می اندازه تا ما را آرام کند . او مثل یک خانم مبصر ما را به خط میکند .هنوز هم گاه گاهی از حد می گذرم و مجبورم یک گوشه بروم و آرام بشینم . خوب من هنوز کوچکم و خیلی چیز ها هست که باید یاد بگیرم .من خوب غذا خوب می خورم . غذا یم مرغ خام و پلو و نخود سبز هست که باعث می شود پوست و دندان هایم و به طور کلی سلامتیم تامین شود .
خلاصه اینکه ، مامان و بابا عاشق من هستند . من واقعا از این که این موقعیت را پیدا کردم تا در این خانواده زندگی کنم و از تمام کسانی که دراین راه به من کمک کردم سپاسگزارم .
سپاسگزارم برای اینکه برایم این عشق ، مراقبت و کاشانه دائمی رافراهم کردید.در امان خدا
بللوBello
Source: بلو (Bello)
ژانویه 28, 2017
دبورا و پیترو – بهمن ۱۳۹۳ – هیلزبرو، کالیفرنیا
تدي يا سينامون (دارچين) چند روز بعد از ورود به كاليفرنيا در ماه فوريه وارد زندگي ما شد. از اون موقع او خودشو با چيزهای زيادي در زندگي جديدش تطبيق داده.
او مثل يك جنتلمن ، خواهر ٤ و نيم كيلوييش، كاتن رو مثل يك برادر خوب در كنارش پذيرفته. او بدون احتياج به هيچ مراقبت خاصی، از سواري در ماشين لذت ميبره و مثل يك استاد با ليش راه ميره و مهمتر از همه، وقتی كه ازش خواسته ميشه، سريع خودشو براي بوسيدن به ما می رسونه.
ما اغلب از خودمون ميپرسيم كه چطور شد ما اينقدر خوش شانس شديم كه تدی وارد زندگيمون بشه؟ او از سگي كه هيچ بايد و نبايدي رو نمی دونست و من يكبار روي ميز آشپزخونه پيداش كردم تبديل به سگي شده كه به همه حرفهام كاملا گوش ميده.
ما همه ماه گذشته رو به تعطيلات در كنار دريا سپری كرديم و تدی بدون هيچ مشگلی مدام در حال قدم زدن كنار ساحل، در كنار ما بودن موقع غذا يا وقت گذروني در دور و اطراف بوده.تدی يك سگ خوشحاله و ما داريم باهاش كار ميكنيم كه وقتی در حضور سگ های ديگه روی ليش هست، خوشحالتر باشه. ما به زودی به مدرسه سگ ها ميبريمش تا همه ما منجمله تدی از زندگي با هم بيشتر لذت ببريم. آدم های دور و برمون مدام تدی رو بابت سرگذشتش و رفتارش تحسين مي كنند و ما از اين بابت خيلي مغروريم.
وقتي كه ما سگ سيزده سالمون رو از دست داديم، جای خاليش در قلبمون خيلي بزرگ بود ولی حضور اين سگ بی خانمان بزرگ پر موی خوشحال دوباره زندگيمونو پر از عشق و لبخند كرد.
از دنيلا و جان بابت نگهداری موقت از تدی و فرح و پناهگاه وفا بابت نجات تدي و رسوندنش به ما بی نهايت سپاسگزاريم.
Source: تدی (سینامون)