0 Items

لوییجی تیرماه سال ۹۸ کنار ورودی پناهگاه رها شد و قدم زنان به سمت پناهگاه آمد.

لوییجی پسری با بدن نسبتا درشت و دست و پای کوتاه، در اندازه‌ای بود که نه برای باغ مناسب بود و نه کسی برای آپارتمان او را می پسندید. اما اتفاق بهتری برای لوییجی افتاد. زمستان گذشته، لوییجی یک خواستگار آلمانی پیدا کرد. خانم غنچه می خواست از ایران سگی را به سرپرستی بگیرد، در میان سگهایی که داشتیم، لوییجی را پسندید و با تماس تصویری که مادرش در پناهگاه انجام داد، این تصمیم قطعی شد.

روند اعزام سگ به اروپا زمانبر است و این شد که در نهایت شهریور ماه ۱۴۰۰ لوییجی راهی شد.

همسر آلمانی خانم غنچه نام “پیشی” را برای لوییجی انتخاب کرد چون یک زمانی از او شنیده بود که پیشی در فارسی یعنی بامزه و ملوس!

و اما ماجرا از زبان غنچه سرپرست جدید لوییجی:

خب ماجرا از اینجا شروع شد که ما از سگ‌های دوستامون وقتی میرفتن مسافرت مراقبت می کردیم، اما بعد از یه مدت جای خالی تک تک مهمونای پشمالومون، هم تو خونه حس میشد هم تو قلبمون .

تصمیم بر این شد که سگ بگیریم، ولی از اونجایی که من و توما هر دو مخالف خرید سگ بودیم، دنبال اداپت کردن گشتیم و با توجه به وضعیت ایران و حال و روز سگا خیلی دلمون می خواست که از ایران بتونیم به سرپرستی بگیریم.

خلاصه بالاخره پیشی رو پیدا کردیم. صاحبخونمون اجازه نداد که سگ داشته باشیم و خونه رو عوض کردیم و بعد چند ماه و پروسه‌های اداری طولانی و گاه پیچ خورده، پیشی به همراه یک دوست وارد آلمان شد.

تازه دو ماهه که پیشی به خانواده ما اضافه شده و هنوز داره به محیط عادت میکنه ولی بهترین اتفاقیه که برامون تو این چند وقت افتاده. عشق و بازیگوشی و بانمکی پیشی حد نداره.

Related Posts

مارلو زمستا ن2019 ـ تورنتو، کانادا، شقایق و امیر  بعضی داستان‌ها به قصه‌های شاه و پریون می‌مانند! وقتی در جعبه‌ی چسب‌خورده را باز کردیم، نمیشد حدس زد ...
دلبند خانواده فراتیچلی - اردیبهشت ۱۳۹۱سونل کالیفرنیا از همان لحظه ای که عکس "دلبند" را در تارنمای "گروه نجات ژرمن شپردهای شمال کالیفرنیا" دیدم می دانستم ...
تنگو مارک و ناتالی - ۲۹ دی‌ ۱۳۹۲ - تریسی، کالیفرنیا در یکی از روزهای زیبای بهاری (بیستم فروردین) پیامی از خانم آذری دریافت کردم: "7 توله بی پناه و شیرخو...
نازگل خانواده اسکات - ۱۲ مرداد ۱۳۹۰ - بسانس فرانسه نازگل خانم که عزیز دل‌ همه ماست خوشبخت شد. داستان از یک شب وحشتناک شروع شد که ساعت ۲ نیمه شب یک تفنگ؛...
Share This