0 Items

زمستان سال 97 بود که یک روز جمعه آقایی که دو سگ نر و ماده از نژاد کن‌کورسوCane Corsos  داشت، به پناهگاه آمد و می خواست فقط سگ ماده را که دو ساله بود، واگذار کنه. چون سگها عقیم نشده بودند، ما نگران توله کشی شدیم و او را متقاعد کردیم تا نر را هم واگذار کنه تا این سگ تنها نباشه. قرارداد واگذاری امضا شد و ما هر دو سگ را فرستادیم تهران تا عقیم شوند و بعد از آن فیدل و پانی ساکن پناهگاه شدند.

در بین داوطلبان پناهگاه، رضا مقدم علاقه خاصی به فیدل پیدا کرد و فیدل هم به او خیلی وابسته شد. لحظه دیدارهای هفتگی این دو خیلی تماشایی بود. فیدل سگ نسبتا خشنی بود. جمعه‌ها موقعی که رضا اونو برای گردش بیرون می آورد، حتما اگر دستش میرسید و طول لیشش اجازه میداد یکی دو تا سگ رو می گرفت. قوی بود و به سختی میشد جداش کرد.

کی فکرش رو میکرد که فیدل به این زودی صاحب خونه و خانواده بشه.

خانم سایه شهسواری یکی از حامیان مالی پناهگاه دنبال سگی برای سرپرستی بودن. آمدن پناهگاه ولی هیچ سگی چشمش رو نگرفت تا اینکه فرزاد شعبانپور فیدل رو بهش نشان داد و یکباره مهر فیدل به دلشون افتاد.

همیشه از روحیه فیدل نگران بودم. اینکه مشکل درست کنه، اما آنجا با محبتی که از خانم شهسواری می گرفت و آرامشی که در زندگی جدیدش داشت، تبدیل شد به یک فرشته بی‌آزار! فیدل اول تو حیاط بود و بعد دیگه شد سگ خونه. تمام این تغییرات به این خاطر بود که خانم شهسواری سرپرست فوق‌العاده خوبی هست.

پس از فیدل، خانم شهسواری تریر پیر ما، تامی رو هم به سرپرستی گرفتند. موقع واگذاری من التماس کردم مبادا  تامی را کنار فیدل بگذاره، چون ممکنه فیدل لت و پارش کنه، اما بعدا عکس هاشون رو دیدیم که با هم روی مبل میخوابن، کنار هم غذا میخورن و حتی تامی برای بازی کردن با فیدل ناز هم میکنه.

واقعا عشق و آرامش در زندگی سگها هم مهمه و میتونه اونهارو از یک سگ عصبی به یک بچه مهربان تبدیل کنه.

فرح آذری

Related Posts

رها نزدیک شدن عید و بهار حتی در آن روستای کوچک اطراف ابهر هم حس می شد. چندین روز بود که صدای ترقه قطع نمی شد. بچه ها دسته دسته دور هم جمع می شدند و گوگ...
مکس (نمدی) کمتر کسی‌ است که داستان آمدن نمدی را به پناهگاه وفا خوانده و او را از یاد برده باشد، اینک نمدی با نامی‌ تازه: مکس زندگی‌ شادی را در کنار سرپرست مهربان...
امید ماشین صدمتری از امید رد شده بود که راننده خیال کرد چیزی در کنار جاده حرکت می کرد. کنجکاوی و نگرانی وادارش کرد دنده عقب بگیرد و ببیند چه جنبنده ای در آ...
موژان تابستان گذشته (1392) بود که "موژان" به همراه خواهر زیبایش "روژان" در حالی که 2 ماه بیشتر نداشت، سرگردان و گرسنه به دستان پر مهر وفا رسید. همان روزها ب...
Share This