0 Items

توله بود که از مادر جدایش کردند. آنقدر کوچک بود که یک بند کفش می توانست قلاده و مهارش باشد. کمی که بزرگتر شد موها روی بند کفش را پوشاندند و آن بند روی گردنش ماندگار شد، اما آنهایی که او را پس از تولد و در دوره ی شیرخوارگی از مادر جدا کرده بودند پس از مدتی بازی کردن و سرگرم شدن با او رهایش کردند آن هم با بند کفشی که به یادگار دور گردنش بسته بودند و حالا دیگر از چشم ها پنهان شده بود.

با دربه دری و گرسنگی و شکنجه های دیگر یک جور کنار می آمد، اما مدتی بود که فشار بند کفش سخت آزارش می داد؛ حالا بند کفش به درون گوشت گردنش فرو رفته بود و در اثر عفونت صورتش به شدت ورم کرده بود.

با تب و درد گوشه ای دراز کشیده بود و دل به مرگ داده بود که خانمی از اهالی هیو در هشتگرد او را دید و وفا را باخبر کرد.

یارای مقاومت نداشت و انتقالش به پناهگاه به آسانی انجام شد. در آنجا دکتر و مدیر پناهگاه فوراً دست به کار شدند چرا که جانان تا مرگ فاصله ی کوتاهی داشت. پس از ضدعفونی و بیرون آوردن بند کفش، جانان تحت مراقبت ویژه قرار گرفت. چند روز بعد، اشتهایش برگشت و ورم صورتش کم شد و سپس از بین رفت.

همه خوشحال بودند که نجات او با موفقیت انجام شده غافل از این که ماجرا هنوز به پایان نرسیده است.

هنوز شادی بهبودی جانان در وجود همه بازتاب داشت که با حقیقت تلخی مواجه شدند. ورم صورت جانان برگشته و دوباره عوارض سابق در او عود کرده بود.

با عجله او را پیش جراح پناهگاه فرستادند و او تشخیص داد که بند کفش باعث بسته شدن عروق حیوان شده و باید فورا تحت عمل جراحی قرار گیرد.

نیوشا داوطلب جوان وفا با جانان در پناهگاه

اکرم اکبرپور و مشکات، جانان را برای سفر آماده می کنند

عمل با موفقیت انجام شد ولی دکتر رژیم غذایی خاصی را برای جانان درنظر گرفت.

با توجه به اینکه محیط پناهگاه برای سگ هایی که نیاز به مراقبت خاص دارند، مناسب نیست، تصمیم گرفته شد که جانان مسافر بعدی وفا به خارج کشور باشد تا در “هوم فور لایف” تحت مراقبت قرار گیرد.

جانان در فرودگاه تهران

اما داستان جانان از اینجا به بعد واقعا شنیدنی است.

دو مسافر عزیز همراه جانان به همراه دو داوطلب پرتلاش وفا در فرودگاه تهران

جانان شنبه 6 اپریل 2019 با دو مسافر عزیز وارد تورنتو شد و چون دو روز بعد یعنی دوشنبه صبح عازم آمریکا بود بایستی سریع به مطب دامپزشک برده میشد تا گواهی سلامتی برای پرواز دریافت کند.

از جانان و مسافران همراهش امیر شمیرانی و سهام دارش استقبال کردند

امیر شمیرانی از داوطلبان پرتلاش وفا همراه با سهام دارش دیگر داوطلب خوب ما جانان را به مطب دکتر بناب بردند. با اینکه مطب تعطیل بود ولی دکتر طبق قولی که داده بود در مطب مانده بود تا جانان را معاینه کند.

دکتر بناب پس از تعطیلی در کلینیک خود منتظر جانان مانده بود .

دیدار جانان با دکتر بناب یکی از صحنه های دیدنی زندگی جانان است. دیدن ویدیوی کوتاه آن دل دوستان وفا را آب کرد. دکتر پیشنهاد کرد که فردا یکشنبه جانان را به خانه ی او ببریم تا همسر و پسرش با او آشنا شوند. اگر پسر 12 ساله ی دکتر می توانست با او ارتباط برقرار کند، آنها سرپرستی جانان را می پذیرفتند.

دوستان وفا دست به دست هم دادند تا جانان را به سرانجامی خوش برسانند. آزاده غذای جانان را تهیه کرده و به دست امیر رساند و امیر شب جانان را به خانه ی آفرین و بهمن، از داوطلبان وفا، برد تا برای دو شب در آنجا بماند.

آفرین و بهمن سرپرستان موقت جانان شدند

روز یکشنبه امیر و فرح، جانان را برای یک دیدار کوتاه به خانه ی دکتر بردند و جانان در همان دقایق اول توانست دل همسر دکتر و بعد هم فرزندشان را به دست بیاورد. جانان که برای یک دیدار کوتاه به آن خانه رفته بود، ماندگار و سفرش به آمریکا لغو شد.

قرار بود خانه دکتر بناب، خانه همیشگی جانان باشد، ولی مسائلی غیرمنتظره برای آنان پیش آمد که امکان نگهداری از جانان را نداشتند و باعث شد جانان پس از پنج ماه به خانه موقت دیگری برای کوتاه مدت برود. تریسی، سرپرست موقت جانان از او نگهداری کرد و در نهایت از طریق دوستانش در یک گروه نجات سگ ها برایش یک زوج جوان و زیبا و عاشق طبیعت را پیدا کرد. آنها جانان را دیدند، عاشقش شدند و به سرپرستی پذیرفتند. حالا اسمش شده جونیپر و خیلی هم با خانواده جدیدش به او خوش می گذرد.

انسان های شریف زیادی در این نجات سهم داشتند. قهرمانان گمنامی که در مقابل درد و رنج حیوانات بی تفاوت باقی نماندند و شجاعانه کمک کردند.

آیا شما هم می خواهید یکی از آنها باشید؟

فاطمه معتمدی

 

Related Posts

آهو هر توله ای داستان خاص خودش را داره، و بيشتر آنها بسيار دلخراشند اين داستان آهو است : روز جمعه ١٥ ماه جون سال ٢٠١٢ بود. خانم و آقاي تهراني كه از داوطلب...
فیدل خوشبخت شد زمستان سال 97 بود که یک روز جمعه آقایی که دو سگ نر و ماده از نژاد کن‌کورسوCane Corsos  داشت، به پناهگاه آمد و می خواست فقط سگ ماده را که دو ساله بود، ...
دلبر از وقتی یادش می آمد، جز دقایقی کوتاه، همیشه جایش توی قفس بود. صاحبش از بیچارگی و بی پناهی او نانش را درمی آورد. همیشه یا باردار بود، یا بچه شیر می داد...
شجاع اسم من شجاع است. من 11 ماهه هستم. مادر و همه خواهر برادرهایم به دست مأموران شهرداری کشته شدند، اما من زنده ماندم. خیلی ترسیده بودم، به همین علت سعی می...
Share This