سوشی وقتی با فک شکسته در جاده ی پناهگاه پیدا شد آنقدر کوچک بود که می شد گفت شاید مدت کوتاهی از شیرخوارگی اش می گذرد. آیا بچه ها او را از مادرش دزدیده بودند؟ بازیگوشی کرده و از مادرش دور شده بود و راه را گم کرده بود؟ شاید آن وقت با التماس به کسی نگاه کرده تا او را به مادرش برساند و او در عوض آنچنان با لگد به گوشه ای پرتش کرده که فکش شکسته است… کسی چه می داند.
سوشی کوچولو فکش بدجور شکسته بود. دکتر مجبور شد او را جراحی کند و دندان هایش را بکشد. سوشی چشم های گردی داشت و گوش هایش را هم بریده بودند. بعد از عمل چون دندان نداشت زبانش هم از گوشه دهانش بیرون می ماند و به او قیافه ی بانمکی می داد.
دو سه ماه مراقبت دائمی کار خودش را کرد و سوشی خوب شد و در کنار سایر همسالانش شروع به بازی و شیطنت کرد، اما همیشه دیدن گوش های بریده و زبان بیرون افتاده اش باعث کنجکاوی می شود و شنیدن قصه اش چشم ها را از اشک پر می کند.
انسان های شریف زیادی در این نجات سهم داشتند. قهرمانان گمنامی که در مقابل درد و رنج حیوانات بی تفاوت باقی نماندند و شجاعانه کمک کردند.
آیا شما هم می خواهید یکی از آنها باشید؟
فاطمه معتمدی