0 Items

ماشین صدمتری از امید رد شده بود که راننده خیال کرد چیزی در کنار جاده حرکت می کرد. کنجکاوی و نگرانی وادارش کرد دنده عقب بگیرد و ببیند چه جنبنده ای در آن جاده ی خلوت در جاجرود کنار جاده تکان می خورد.

وقتی به آنجا برگشت، سگ فلجی را دید که خودش را به این سو و آن سو می کشد. دلش سوخت؛ کمی آب و غذا به او داد و دوباره راهی شد. چه کار می توانست بکند!

آن شب اما فکر آن سگ رهایش نکرد… بی آب و غذا در آن جای دورافتاده چطور ممکن بود زنده بماند؟ اگر حیوانی به او حمله کند چگونه از خودش دفاع کند؟ اگر باران ببارد؟ اگر …. اگر ….

تا سپیده ی صبح خواب به چشمش نیامد و با درخشش اولین تابش آفتاب دوباره به آن نقطه برگشت و این بار سگ را داخل ماشین گذاشت و به سمت تهران حرکت کرد.

اسمش را امید گذاشت… بس که نور امید و زندگی در چشم های سگ می دید. به دامپزشک نشانش داد تا شاید راهی برای معالجه اش باشد، اما متأسفانه امید قطع نخاع بود و شانس راه رفتن را برای همیشه از دست داده بود.

امید به پناهگاه وفا سپرده و پس از مدت کوتاهی به آمریکا فرستاده شد. در آمریکا و در خانه ی موقتش بود که یک زوج مهربان، بنفشه و بابک علیپور، سرپرستی دائم او را به عهده گرفتند.

بنفشه و بابک اما کاری کردند کارستان… و نه تنها به بهترین وجه ممکن از امید نگهداری کردند، بلکه از او یک ستاره ساختند. حالا امید سگ مشهوری است که عکسش روی مجله ی Nova Dog چاپ شده، در کنسرت اندی خواننده ی معروف ایرانی به روی صحنه رفته، عکس، فیلم و شرح زندگی اش در Dodo و سایر رسانه ها و شبکه های اجتماعی و اینترنتی پخش شده، خانواده اش ده ها مصاحبه درباره ی او انجام داده اند و خودش صفحه ی فیسبوک و کانال یوتیوب با نام Omid Alipour دارد.

صورت شیرین امید، نور درخشانی که در چشمانش دارد، و لبخند زیبایش همه و همه نشاندهنده ی سلامتی و خوشبختی اوست.

انسان های شریف زیادی در این نجات سهم داشتند. قهرمانان گمنامی که در مقابل درد و رنج حیوانات بی تفاوت باقی نماندند و شجاعانه کمک کردند.

آیا شما هم می خواهید یکی از آنها باشید؟

فاطمه معتمدی

Related Posts

کاناپه کاناپه کوچک بود که به پناهگاه آمد و تا آخر عمر در پناهگاه زندگی کرد. پناهگاه پر بود از سگ های بزرگ و کاناپه از آنها می ترسید. به همین علت همیشه ته یکی...
رها نزدیک شدن عید و بهار حتی در آن روستای کوچک اطراف ابهر هم حس می شد. چندین روز بود که صدای ترقه قطع نمی شد. بچه ها دسته دسته دور هم جمع می شدند و گوگ...
آهو هر توله ای داستان خاص خودش را داره، و بيشتر آنها بسيار دلخراشند اين داستان آهو است : روز جمعه ١٥ ماه جون سال ٢٠١٢ بود. خانم و آقاي تهراني كه از داوطلب...
طلا  اسم من طلاست . چون من از یک نژاد خالص بودم ، صاحب طمعکار و ظالم من از من همانند ماشین تولید مثل استفاده می کرد تا جایی که من آنقدر ضعیف شدم که در آخر...
Share This