0 Items

من جویی هستم.  یک پسر بازیگوش و زیبا. همون چند ماهی که تو پناهگاه بودم همه جا رو گذاشته بودم روی سرم بسکه مدام سر به سر بقیه میذاشتم. فکر میکنم الان که دیگه تو پناهگاه نیستم همه یه نفس راحت از دست من میکشن.اما من پسر سوگلی محمد بودم و همین به من حسابی اعتماد به نفس میداد.

هوش سرشارم به من کمک کرد که بتونم آموزش های مقدماتی سگها رو خیلی زود یاد بگیرم.

یک روز زیبای پاییزی من و یک دختر زیبا و کوچک از پناهگاه (که بعدها اسمش رو گذاشتن گندم) به همراه خانواده مهربان “ارشدی” راهی باغی زیبا شدیم.من از دیدن آن باغ زیبا سرازپا نشناخته به هر سو دویدم و به همه جا سرک کشیدم.”لنا” دختر زیبای خانواده از همان ابتدا عاشق گندم شد، او همان روز نام گندم را برای خواهر کوچولوی من انتخاب کرد.من و گندم، مثل همه خواهر و برادرهای خوب به همراه این خانواده مهربان روزهای شادی رو می گذرونیم و هر دو با جدیت از خانه مراقبت می کنیم.خانواده ارشدی بهترین خانواده ای هستند که هر کسی میتونه داشته باشه.من آرزو میکنم روزی همه سگهای وفا بتونن یه همچین خانه زیبا و خانواده مهربان پیدا کنند.

 

Related Posts

ترمه و ساری ساری پسری 2 ماهه، که گرسنه و درمانده در خیابان سرگردان بود، شانس این را داشت بوسیله یاران وفا نجات یابد و پس از گذراندن دوران درمان به وفا بیاید. ساری...
لکسی روزی که آیدا و پدرش آقای لطیفی به وفا آمدند، "لکسی" تمام هنرش را به کار برد تا آیدا او را برای بردن برگزیند، لکسی این دختر زیبا در همان مدت کوتاه به ق...
بنجامین و توفان من بنجامین هستم یه پسر عاقل و مهربون که همه رفتارهاش حساب شده و موقره.اما توفان برادرم با من فرق داره، اون دلش میخواد شیطنت کنه و حسابی به گربه ها گیر...
مکس (نمدی) کمتر کسی‌ است که داستان آمدن نمدی را به پناهگاه وفا خوانده و او را از یاد برده باشد، اینک نمدی با نامی‌ تازه: مکس زندگی‌ شادی را در کنار سرپرست مهربان...
Share This