0 Items

من تن تن هستم، یک پسر خوشتیپ و باوقار. با وجود جوان و کم سال بودنم، زندگی پرفراز و نشیب و سختی رو از سرگذروندم و داستان های زیادی از سرگذشتم دارم که براتون تعریف کنم.وقتی یک توله نحیف و آسیب پذیر بودم مادر و خانواده ام رو از دست دادم و پس از اون مبتلا به بیماری پوستی شدم که علاوه بر گرسنگی، بی پناهی و سرمای زیاد “جرب شدید” بسیار دردناک و آزار دهنده بود.اما آنچه که همه اینها رو سخت تر و کشنده تر میکرد، انزجار مردم و بیرحمی اونها بود در رویارویی با یک توله بی پناه و بیمار.همان موقع که من ناامیدانه روزهای پر از ترس رو از سر می گذروندم ناگهان دستی مهربان به سویم دراز شد و من رو به سرپناه بی پناهان “پناهگاه وفا” رسوند.

زمان بسیاری نیاز بود تا زخم های روحی و جسمی من درمان شوند تا خاطرات سخت آوارگی و بیماری رو از یاد ببرم.وقتی کمی بزرگتر شدم، دیگر اثری از جرب من نبود و سوءتغذیه ام در میان آنهمه مهربانی جبران شد. زندگی به آرامی می گذشت تا …یک روز زیبای بهاری، خانواده ی بسیار مهربان “نظری” به پناهگاه وفا آمدند و آمادگی خود را برای سرپرستی من و خواهرم “ساشا” را به آگاهی رساندند.من نگران به خانم زرین نگاه کردم و او در گوش من و ساشا نجوا کرد که خانه ای بسیار زیبا با باغی سرسبز و دو لانه گرم در انتظار ماست.هرگز آن روز جادویی را فراموش نخواهم کرد وقتی با خواهرم “ساشا” قدم بر خانه همیشگی مان گذاشتیم و در باغی سرسبز تاختیم و به همه جایش

سرک کشیدیم.امیدبخش تر از همه، مهربانیهای بی پایانی بود که خانم و آقای “نظری” به ما هدیه کردند، با غذایی گرم از ما پذیرایی کرده و از سر مهر هر دوی ما را نوازش کردند و درآغوش گرفتند.

از آن روز ما آنقدر خوشبخت هستیم که من دیگر به گذشته دردناکم فکر نمیکنم و میدانم روزگاری خوش در انتظار همه ماست.من با هوشیاری و سخت کوشی بسیار از خانه مان نگهبانی و مراقبت میکنم، به حرفهای سرپرستم گوش میدهم و همیشه چشم براه او هستم تا از در باغ وارد شود و به پیشوازش رفته و او را در آغوش بکشم.

و اما همین داستان از زبان “ساشا”

من یک دختر زیبا و تو دل برو هستم که شانس این رو داشتم تا این خانواده نازنین من رو برای همراهی شون انتخاب کنند.البته هوش و زیبایی من در کنار سرسختی تن تن از ما یک تیم فوق العاده ساخته برای نگهبانی از خانه ای که در اون زندگی می کنیم.من و تن تن روزهای خیلی شادی رو در خانه همیشگی مون می گذرونیم و در طول روز خیلی با هم بازی می کنیم. من و برادرم “تن تن”از خانواده مهربانمان سپاسگزاریم و امیدواریم دیگر دوستانمان در وفا نیز مانند ما باز شدن پنجره خوشبختی را به رویشان ببینند و خانواده ای مهربان آنها را به کانون گرمشان بپذیرند.

 

Related Posts

جسی و بلک من جسی هستم، دختری زیبا با تن پوش طلایی رنگ.من خیلی کوچولو و درمانده بودم وقتی به پناهگاه وفا اومدم. یکسالی اونجا با دوستان خوبم زندگی کردم تا ... یک ...
انجی (مهندس) من انجی (Eng) هستم. خانوادم به من میگن مهندس. برای اینکه یک پسر بسیار دوست داشتنی، باهوش و زیبا هستم.مدتها در پناهگاه وفا زندگی می کردم، تا اینکه یک ر...
ستاره؛ از قربانی توله کشی تا رهایی و خوشبختی   ... داستان ستاره شروع غم انگیزی داره، ولی اگر تحمل کنید آخرش به پایان خوشی میرسه. ستاره، قربانی توله کشی بود او را یک خانواده به پناهگاه آوردن. سگ همسا...
عشق در یک نگاه؛ داستان زیبای خانواده دار شدن تافی... ۱۷ اسفند ۹۷ تافی همراه شناسنامه اش توسط آقایی تحویل پناهگاه شد. او گفت چون همش در سفرهست امکان نگهداریشو نداره. هر چه باهاش حرف زدیم که سگی که تو خونه...
Share This