پناهگاه هشتگرد از خدمات داوطلبانه دو مدیر بهره مند است: فرح آذری و فرزاد شعبانپور.
فرح آذری، متولد 1345، دارای کارشناسی ارشد زمین شناسی و بازنشسته یک شرکت خصوصی است. او از چگونگی آشنایی اش با پناهگاه وفا می گوید:
«زمستان سال ۸۷ بود که یکی از همکاران آدرس یک سایت را در روزنامه همشهری نشانم داد. سایتی مربوط به کانون دوستداران حیوانات و پناهگاه وفا… جایی مربوط به حیوانات. فورا نشستیم پشت کامپیوتر و سایت پناهگاه را باز کردیم! پناهگاهی برای سگ های بیپناه در ایران! از اینکه چنین جایی در ایران وجود دارد متعجب و هیجان زده شده بودیم. برای خبرنامه اینترنتی آن عضو شدم و برای بازدید و چگونگی کمک، با سایت مکاتبه کردم. بعدا با من تماس گرفتند و نیازها را گفتند. پنجشنبه اول اسفند، با یکی از همکاران ماشین را پر از نان بربری و موکت و پتو و کارتن و غذا و… کردیم و با مقداری پول، رفتیم به سمت آدرس. در شهر جدید هشتگرد کمی گم شدیم، اما بالاخره پناهگاه را پیدا کردیم: وسط بیابان، یک ساختمان و یک زمین موزاییکی جلوی آن (زمین یک) و یک زمین خاکی در کنار آن (زمین دو) و تعدادی سگ! آن زمان فکر کردم چقدر سگ اینجا هست، ولی حالا می بینم که آن موقع چقدر خلوت بود. اولین بار که به میان سگها رفتم و استقبالشان را دیدم، از خوشحالی و شدت هیجان نفسم بند آمده بود. بعد از آن دیگر هر هفته به پناهگاه می رفتیم و پناهگاه شد خانه دوم من.»
او یک سال و نیم در پناهگاه داوطلب بود. هر هفته نان و بنزین به پناهگاه می برد، در تمیز کردن پناهگاه و دادن غذا و حمام کردن سگ های جربی کمک می کرد و کلا هر کاری که در توانش بود و پناهگاه نیاز داشت، انجام می داد.
از تابستان سال ۸۹ مسئولیت پناهگاه را زیر نظر بنیانگذار آن خانم فاطمه معتمدی، به دست گرفت. می گوید: «تازه متوجه شدم که کار پناهگاه با زمان داوطلبی چقدر متفاوت است و چه مسئولیت سنگینی دارد. در این سالها پناهگاه، بالا و پایین زیادی داشته، مشکلات زیادی را هم پشت سر گذاشته، اما در نهایت رو به پیشرفت بوده. دوازده سال است که همراه پناهگاه هستم و سختی هایش من را از خود نرانده. با سگ های زیادی زندگی کردهام و بهبود یافتنشان، واگذار شدن و خوشبخت شدن شان و … رفتن شان را دیدهام. وفا زنده است و امیدوارم همیشه پایدار بماند.»
***
فرزاد شعبانپور متولد1364 دارای مدرک مهندسی معماری است. او در سال 1390 با پناهگاه آشنا شد و چند بار برای پناهگاه پتو و موکت آورد. او با دیدن سگ ها و استقبالشان، دیگر نتوانست از پناهگاه دل بردارد و از سال 1391 به صورت داوطلب شروع به همکاری کرد و به قول خودش تمام جمعه ها و تعطیلات به عشق وفا از خواب بیدار می شد.
فرزاد علاوه بر هشتگرد مدیریت پناهگاه وفای قزوین را نیز عهده دار است.
او از چگونگی پا گرفتن پناهگاه قزوین می گوید: «اواخر سال 1392 با مشورت با خانم فاطمه معتمدی، بنیانگذار وفا، قرار شد پناهگاهی هم در قزوین احداث شود. با کمک های مالی خانم معتمدی و تعدادی دیگر از نیکوکاران، ما با صرف شش ماه وقت و جستجو برای زمین مناسب توانستیم زمین حاضر را تهیه کنیم که یک چهار دیواری با اندکی بنا داخل آن بود. چیزی که امروز به عنوان پناهگاه قزوین شاهدش هستید حاصل زحمات افراد زیادی ست، اول از همه آنهایی که اعتماد کردند و پول دادند و من همیشه ممنون آن دوستان هستم و دستشان را با افتخار می بوسم. مشکلات و سختی های زیادی بود. این کار در یک شهر با مردم مذهبی کار سختی بود ولی ما ـ من، خانم دیانا موذن زاده و آقای مهدی قربانی ـ چون به کارمان اعتقاد داشتیم، ادامه دادیم و کم کم گروه بزرگتر و توان فیزیکی ما بیشتر شد.»
مدیر اجرایی پناهگاه هشتگرد در مورد پذیرش مسئولیت در این پناهگاه می گوید: «اواخر دی ماه 1395 بود که خانم معتمدی در مورد مدیریت اجرایی پناهگاه با من صحبت کردند و دهم بهمن ماه همان سال من شروع به کار کردم. از سال 1397 شروع کردیم بناهای فرسوده در هشتگرد را تعمیر و بازسازی کنیم. اتاق شش ضلعی، اتاق درمان، موتورخانه، زمینی برای سگ های کوچک، زمین نابینایان، آشپزخانه، زمین سالمندان، حیاط و لانه های زمین گیلان، تغییر و تعمیر فنس ها، قرنطینه، بوفه و تمام این تغییرات برای فراهم کردن فضای مناسبی برای سگ ها بوده.»
او می گوید: «من این دو پناهگاه را عاشقانه دوست دارم و برایم پناهگاه قزوین و هشتگرد فرقی ندارد. من معتقدم ما تا حدودی زندانبان هستیم چون به خاطر شرایط کشور این حیوانات باید اینجا بمانند و در بیرون امنیتی ندارند. پس حالا که قرار است زندانبان باشیم باید زندانبان مهربانی باشیم و آنجا را زیبا درست کنیم تا در شأن آنها باشد.»
شعبانپور در مورد بهترین و بدترین خاطره اش می گوید:«حضور در وفا خودش بهترین خاطره است، ولی در کل وقتی سگی آزاردیده با آسیب دیدگی شدید وارد پناهگاه میشود و بعد از درمان از سگی ضعیف و ترسو به سگی سالم و سرحال تبدیل می شود، دیدنش برایم بهترین خاطره است مثل همین آقا کارون. تلخ ترین خاطره من هم به فوت آنها برمی گردد، چون با اکثر آنها خاطره دارم و وقتی از دنیا می روند انگار بخشی از قلبم از کار می ایستد.
در کنار این موجودات زندگی کردن بهترین چیزها را به من آموخته و من آدم دیگری شده ام. خیلی ممنونم از آنها که آموزگاران مهربان و دانایی هستند.»