هرکول، زمانی زندگی شاهانهای داشت. همراه دو گریتدن دیگر در باغی در شهریار به خوبی زندگی می کرد. قوی و سالم بود و صاحبش می دانست که گریتدن ها چگونه می بایستی نگهداری و تغذیه شوند، اما مثل خیلی دیگر از سگ هایی که صاحبانشان فقط در مقطعی به فکر حیوانشان هستند و فراموش می کنند که دیگر همیشه مسئولیتی در قبالش دارند؛ برنامه زندگی خود را بدون در نظر گرفتن وجود آنها تغییر دادند و مهاجرت کردند و هر کدام از گریتدنها را به کسانی دادند که شاید هیچ اطلاعی از نحوه نگهداری آنها نداشتند. هرکول به باغی در سهیلیه رفت. باغی که صاحب بدی نداشت، اما چیزی از روش نگهداری او نمی دانست، از حجم غذایش آگاه نبود و در شرایط رسیدگی هم نبود چون فقط هفتهای یکبار می توانست به باغ سر بزند. روی سرایدار هم که نمیشد حساب کرد. هرکول، لاغر و لاغرتر شد. آنقدر زار و مفلوک و بیچاره شده بود که نمیشد باور کرد این موجود مچاله پر از عفونت زمانی یک گریتدن با ابهت بود. صاحب جدیدش که دیگر می دانست نگهداشتن بیشترش، ظلمی ست در حق او، حاضر شد که او را رها کند تا شاید وضعیت زندگی اش بهتر شود.
وقتی به دنبالش رفتیم، موجود زاری در ته لانه کثیفی روی تکهای نایلون نشسته بود، حتی حال نداشت بیرون بیاید، اما با نشان دادن قطعه کوچکی از مرغ، از جایش پرید و به دنبال آن تا ماشین آمد. هرکول بسیار مهربان و بیآزار بود. کمکش کردیم تا سوار ماشین شد. آرام خوابید. از پینههای پشت آرنج ها و زخم های روی استخوان های پشت باسنش که به خاطر خوابیدن در جای سخت و سفت ایجاد شده بودند، عفونت بیرون می ریخت و میازها (کرم مگس) در آنها می لولیدند.
هرکول آنقدر ضعیف بود که نمی دانستیم زنده میماند یا نه و خیلی زود دچار بیماری سختی شد، اما هرکول توانست. مقاومت کرد و روزهای سخت را پشت سر گذاشت. هرکول دوباره مشکی براق، شاد و قوی شد.
هرکول حدود دو سال در پناهگاه زندگی کرد، البته که زندگی در پناهگاه شاید مثل یک زندگی خاص در کنار یک صاحب فهمیده و “عاشق” در یک خانه ویلایی نباشد، اما در امنیت و آرامش و محبت بود. ولی حیف که عمر گریتدنها کوتاه است و تاثیرات دوران زندگی سخت آن را کوتاهتر هم می کند، او جوان نبود. هرکول کمکم افت میکرد و رفتهرفته آثار پیری و ناتوانی در او نمایان میشد تا بالاخره وقتش رسید و هرکول پر کشید…. هیچ موجودی ابدی نیست.
هرکول خوش شانس بود که از آن باغ نجات پیدا کرد اما مشابه او زیادند که با بیتوجهی در گوشهای فراموش میشوند.
چقدر حیوانات سرزمینمان بیچاره هستند. حالا دیگر سگ های نژاد دار گران قیمت هم به خاطر تولهکشیهای بیرویه آنقدر زیاد شده که دیگر آن ارج و قرب گذشته را حتی نزد افرادی که به سگ نژاددار اهمیت میدهند، ندارند و به راحتی کنار گذاشته میشوند.
برای نگهداری از یک موجود زنده، باید قبول مسئولیت کرد، باید هزینه کرد، باید محل مناسبی داشت، باید رسیدگی کرد.
نه آنچنان بیرویه و غیر ضروری که مقطعی باشد؛ که منطقی اما دائمی… آنها اسباب بازی مواقع بیکاری و هوس های گذرای ما نیستند. آنها موجواتی هستند که احساس دارند و به ما دل می بندند. آنها به ما اعتماد می کنند. در دنیای کوچکشان، فقط ما هستیم، آنها ما را مظهر عشق و اعتماد می دانند. دنیایشان را خراب نکنیم.
از همه مهمتر باید قوانینی برای محافظت از حیوانات وجود داشته باشد. افرادی که به حیوانات ظلم می کنند، برای جامعه خطرناکند و باید با قوانین سختگیرانه با آنها برخورد شود. جامعه ای که نسبت به این موجودات بی پناه و بی صدا شفقتی نشان نمی دهد، جامعه ای خطرناک برای همه است!
فرح آذری