0 Items

سه ماهه بود و خیلی مریض… جرب وحشتناکی داشت و همیشه گرسنه بود. مردم از کنارش بی توجه می گذشتند و کسی به فکر کمک به او نبود.

تا این که در یکی از روزهای گرم تابستان، داوطلبان وفا او را از گوشه ی خیابان برداشتند و با خود به پناهگاه بردند. در پناهگاه، چون خیلی کوچک بود و برای درمان نیاز به مراقبت داشت، او را به خانه ی موقت فرستادند. سرپرست موقتش یکی از داوطلبان پرتلاش و مهربان وفا بود و سگ دیگری هم داشت. او هر چند روز یک بار فرانکی را با شامپوی مخصوص می شست. آمپول جرب را هم همان روز اول در پناهگاه به او تزریق کرده بودند. کم کم بیماری پوستی اش خوب شد و موهای نرمش درآمد و تبدیل به یک پسر خوش تیپ و زیبا شد.

در خانه ی سرپرست موقت کارهای زیادی یاد گرفت و بعد هم شانس یاری اش کرد و قرعه ی سفر به کانادا به نامش افتاد و راهی کانادا شد.

در کانادا چند خانواده ی موقت از او نگهداری کردند. شیطان و بازیگوش بود و نگهداری از او کار ساده ای نبود. سرانجام خانواده خوبی سرپرستی دائمی او را به عهده گرفتند و برای همیشه خوشبخت شد، اما همیشه ته دلش آرزو می کرد کاش در میهن خودش این اتفاق می افتاد تا در کنار هموطنانش می ماند.

انسان های شریف زیادی در این نجات سهم داشتند. قهرمانان گمنامی که در مقابل درد و رنج حیوانات بی تفاوت باقی نماندند و شجاعانه کمک کردند.

آیا شما هم می خواهید یکی از آنها باشید؟

فاطمه معتمدی

Related Posts

دینگو   دینگو را کسانی که به پناهگاه رفت و آمد دارند، خوب میشناسند. یک پسر درشت پشمالو، خوش خلق و مهربان و بازیگوش. ولی شاید همه ندانند که دینگو زمانی ...
جيمبو ساعت 7 صبح بود، شب دردناكي رو گذرونده بودم، از درد چند بار بيدار شدم و آخر سر دمدم هاي صبح دوباره مسكن خوردم و خوابيدم. ساعت 7 فاطي (خانمي كه بعد از ت...
بلفی‌دو در کانادا بهمن ماه سال ۹۷ بود. خانواده‌ای از آگهی یک سایت خرید و فروش، توله تریری خریده بودند، اما همان چند روز اول مریض شد. بیماری پارو که نیاز به رسیدگی مداوم...
فلفل اینجا همه از فلفل حساب میبرن، چه سگ، چه آدم. چون فلفل یه بار یه جایی یکی از این جمله های انگیزشی خوند که میگفت: "به هر شکلی که خودتو باور داشته باش...
Share This