28 اسفند 1391
هر سال، هنگامی که زمستان از نیمه میگذرد،
از دور سایه ی پیکر تنومندش از پس برف و بوران و مه پدیدار می شود.
بر شانه های درشت و کهنسالش که به سالخوردگی تاریخ است،
کوله باری از رازهای نهفته و ناگفته دارد.
…
نزدیکتر که میرسد به آسانی میتوان دید که در کوره راهی که پشت سر نهاده،
چمنهای تازه دمیده بر روی نشانه های به جا مانده از گیوه هایش،
بر دشت سپید پوشیده از برف، رنگ سبز پاشیده است.
…
صدای گامهای آهسته ولی استوارش همراه با آواز چلچله ها،
شادی و امید را در آسمان می پراکند و
با دم گرم و نویدبخش خود، بوی خوش زندگی را در هوا می افشاند.
…
آفتابی که بر سیمایش تابیده، چهره ای شکوهمند و فرزانه به او بخشیده و
از پس موهای سپید و انبوه، ولی شانه خورده و پاکیزه ای که بر سر و رویش روییده،
چشمان مهربانش نیک میدرخشد و لبخند جانفزایش را
به زمین و همه جاندارانش پیشکش میکند.
…
پیش از آنکه تو سخن بگشایی، این اوست که تو را درود میدهد و
صدای بم و پرتوانش، بذر امید را در ژرفای دلت میکارد.
…
چه خوب که هنوز زنده است و بازهم به نزد ما می آید.
دوست و گرامیش بداریم،
او “نوروز” است که از راه میرسد.
…
هر روزتان نوروز،
نوروزتان، پیروز.