27 بهمن 1389
رستم، چند روزیست که از پیش ما رفته . وقتی یادم می آید چهارشنبه که پناهگاه بودم، او را برای آخرین بار ندیدم، دلم میگیرد.
رستم تمام خصوصیات یک پیرمرد را داشت ولی با وجود پیری هنوز هم هیبت داشت و سگ های دیگر هنوز هم از او حساب میبردند.
مدتها بود که به سختی راه میرفت وانگار پاهای عقبش دیگر توان تحمل وزنش را نداشتند. هفته های آخر هم دچار بی اختیاری شده بود. کلا مقیم زمین خاکی بود ولی حدودهای ظهر می آمد نزیک در که بیاید در محوطه جلویی. اگر هم پیدایش نبود، آقا کرم می رفت و صدایش میکرد و او هم از جایش بلند میشد و یواش یواش می آمد اینطرف.
تابستان سال گذشته گاهی که کنار وان محوطه جلویی چیزی می شستم می آمد کنارم می ایستاد و می فهماند که گرمش است و می خواهد که رویش آب بریزم. همیشه ظرف غذایش با تیلیت اختصاصی جلویش گذاشته میشد. بعضی وقتها هم که حوصله خوردن نداشت با دست به او غذا می دادیم او هم موقع خوردن غذا را با دست غذادهنده می گذاشت در دهانش! خوشبختانه دندانی نداشت. به غذایش هم خیلی حساس بود حتی اگر خیال خوردن نداشت، اگر کسی به آن نزدیک میشد، زهر چشم می گرفت. خیلی بندرت هم از پناهگاه خارج میشد، به آرامی گشتی میزد و برمیگشت.
آقا غلام زمستان گذشته برایش در آشپزخانه جا انداخته بود. اکبر هم همینطور. این چند وقت هم که خیلی سرد بود در اتاق، کنار بخاری بود. خانم اثنی عشری می گفت زمستان سال 86 او را پشت پناهگاه رها کرده اند تا بمیرد چون از همانموقع هم سگ پیری بود و اگر سالهای آخر عمرش را در آرامش پناهگاه بسر نمیبرد، حتما عمرش کوتاهتر بود. رستم در آرامش و به مرگ طبیعی رفت. می دانم که یادش همیشه با پناهگاه خواهد ماند.
فرح آذری و تیم وفا
https://youtu.be/xnzZ3WB-_zY