دختر، متولد 1389
من سحر هستم و كسانی كه همواره از پناهگاه دیدن میكنند مرا به خوبی میشناسند و بعضی از آنها هم از دست من كلافه هستند. البته از نظر خودم كارهایم كلافه كننده نیست مثلا من خودم از محوطه میپرم و بیرون میایم و با هر كس و هر چیزی بازی میكنم. همیشه درون آب میپرم و دوست دارم خیس بیرون بیایم و خودم را در آغوش دیگران بیندازم. اگر سگی با اسباب بازی خودش در حال بازی كردن باشد من میروم و اسباب بازی آن سگ را میگیرم و با آن مشغول بازی میشوم. همیشه میشنوم كه دیگران میگویند: سحر این كار را نكن، سحر نیا اینجا، سحر توی محوطه بمون، و … برای همین بعضیها از دست من كلافه میشوند اما من تنها هدفم شاد کردن و بازی با آدمهای مهربانی است که به پناهگاه میآیند.
از اینکه پشتیبان مهربان من “سرکار خانم صنم” هستند بسیار شادم