0 Items

هر توله ای داستان خاص خودش را داره، و بيشتر آنها بسيار دلخراشند اين داستان آهو است :

روز جمعه ١٥ ماه جون سال ٢٠١٢ بود. خانم و آقاي تهراني كه از داوطلبان دلسوز ما هستند، آن روز مشغول كار در پناهگاه بودند.بعد از تمام كردن كارهايشان و خداحافظي كردن، سوار ماشين شدند و راه افتادن در حالي كه احساس خوبي داشتند براي تمام كارهايي كه انجام داده بودند. در چند كيلومتري پناهگاه بود كه به گروهي از آدمها برخوردند كه مشغول لگد زدن به يك توله سگ كوچك بودند. ماشين را كنار زدند، پياده شدند و در حالي كه به آدمها مي گفتند كه دور شوند، توله سگ زخمي و ترسيده را برداشتند.

چرا اين انسانها يك توله سگ بي گناه را مي زدند؟ چون به دلیل زندگی در محیطی خشن، و آموزش ندیدن برای احترام به همه موجودات، آزار يك حيوان برایشان تفریح می شود. آنها حتي وقتي داشتند براي کارشان سرزنش ميشدند كوچكترين نشاني از پشيماني نداشتند . آقا و خانم تهراني توله سگ را به پناهگاه بردند، جايي كه همه تلاش مي كردند كه زخم هاي او را مداوا كنند و از ترسش بكاهند. آنها اسم او را آهو گذاشتند به خاطر شباهتش به اين حيوان. بيچاره آهو، نمي دانست كه بايد از آدم ها بترسد يا آن ها را دوست داشته باشد و به آنها اعتماد كند.

يك زوج داوطلب دلسوز ديگر ، آقا و خانم نصرتي، آهو را به مدت دو هفته به خانه خودشان بردند، جايي كه با عشق و آرامش و دلسوزي از او پرستاري كردند و او دوباره نيروي خود را باز گرفت.خدا رو شكر، هيچكدام از استخوان هاي آهو دچار شكستگي نشده بودند. وقتي حالش بهتر شد ، آهو را به پناهگاه برگرداندند و بعد از بهبودی از يك دوره مريضي  كم كم  به آدمها اعتماد پیدا کرد.

 اين داستان پايان خوبي داشت . بيشتر داستانها اينگونه تمام نمي شوند اين خيلي مهم است كه آدمها شروع به كمك كردن در حد امكانشان بكنند. بدون وجود انسانهايي مانند تهراني ها و نصرتي ها، زجر كشيدن حيواناتي مانند آهو در دستان انسانها ادامه پيدا خواهد كرد و پايان ناخوشايندي خواهد داشت.

شیدا

 

Related Posts

کاناپه کاناپه کوچک بود که به پناهگاه آمد و تا آخر عمر در پناهگاه زندگی کرد. پناهگاه پر بود از سگ های بزرگ و کاناپه از آنها می ترسید. به همین علت همیشه ته یکی...
امید ماشین صدمتری از امید رد شده بود که راننده خیال کرد چیزی در کنار جاده حرکت می کرد. کنجکاوی و نگرانی وادارش کرد دنده عقب بگیرد و ببیند چه جنبنده ای در آ...
مکس زمستان پنج سال قبل بود که یکی از دوستان خانوادگی ما گفت سه سگ کوچولو متعلق به پناهگاه وفا هست که چون در هشتگرد هوا خیلی سرد است و این بچه ها هم خیلی ض...
هرکول هرکول، زمانی زندگی شاهانه‌ای داشت. همراه دو گریت‌دن دیگر در باغی در شهریار به خوبی زندگی می کرد. قوی و سالم بود و صاحبش می دانست که گریت‌دن ها چگونه م...
Share This