دختر، متولد سال 1392
من آنا هستم با گذشته ای دردناک. من ساکن محلی بودم که مخصوص تخلیه نخاله های شهرداری بود. تنها شانس آن زمان من این بود که یکی از داوطلبین مهربان پناهگاه وفا در آن محل به من غذا می داد. مامورین شهرداری با من رفتار خوبی نداشتند و پس از زایمان که صاحب نه تا توله زیبا شدم این رفتار بد، بدتر هم شد . حامی مهربانم آرمین همچنان به من و بچه ها غذا رسانی می کرد اما روزی مامورین شهرداری به سراغ ما آمدند و توله هایم را کشتند. بعد از آن واقعه شوم آرمین باز برای غذا رسانی آمد و اوضاع من را دید. من هم خودم بسیار ناتوان شده بودم و جراحاتی جدی برداشته بودم به طوری که آرمین به همراه یار مهربان دیگری ایلیا همان جا در میان آن آشغالها مشغول به مداوای من شدند و بعد از انجام کارهای اولیه من را به پناهگاه آوردند.
اما روزهای بد دیگر گذشته و من در ساختمان قرنطینه پناهگاه با دیگر دوستانمساکن هستم و از این بابت هم بسیار خشنودم. تا پایان عمرم از ناجی مهربانم سپاسگزارم.
اما خاطرات بدی که داشته ام باعث شده که خیلی دیر به آدمها اعتماد کنم.از اینکه پشتیبان مهربان من “سرکار خانم رهبر” هستند بسیار شاد و سپاسگزارم.